ابن رستم کوهی، مکنی به ابوسهل طبری. از منجمان سدۀ چهارم هجری و معاصر عضدالدولۀ دیلمی است که پس از یحیی بن ابی منصور و ابن اعلم در اسلام وی موفق به رصد کواکب گشت. وفات ابوسهل در حدود سال 405 ه. ق. اتفاق افتاد. او راست: 1- کتاب مراکز الاکر. 2-الاصول، در هندسه، و این از کتاب اقلیدس اقتباس گردیده است. 3- کتاب پرگار تمام، در دو مقاله. 4- صنعت اسطرلاب با براهین، در دو مقاله. 5- کتاب احداث نقطه هابر خطها از طریق تحلیل نه ترتیب. 6- کتاب در استخراج ضلع مسبع در دایره. 7- کتاب دوایر متماسه. (نقل به تخلیص از گاهنامه). رجوع به ابوسهل (ویجن...) شود
ابن رستم کوهی، مکنی به ابوسهل طبری. از منجمان سدۀ چهارم هجری و معاصر عضدالدولۀ دیلمی است که پس از یحیی بن ابی منصور و ابن اعلم در اسلام وی موفق به رصد کواکب گشت. وفات ابوسهل در حدود سال 405 هَ. ق. اتفاق افتاد. او راست: 1- کتاب مراکز الاُکَر. 2-الاصول، در هندسه، و این از کتاب اقلیدس اقتباس گردیده است. 3- کتاب پرگار تمام، در دو مقاله. 4- صنعت اسطرلاب با براهین، در دو مقاله. 5- کتاب احداث نقطه هابر خطها از طریق تحلیل نه ترتیب. 6- کتاب در استخراج ضلع مسبع در دایره. 7- کتاب دوایر متماسه. (نقل به تخلیص از گاهنامه). رجوع به ابوسهل (ویجن...) شود
ویژ. خاص و خاصه. (برهان). خاصه. (انجمن آرا) (آنندراج) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) : چو بر دشمنی بر توانا بود به پی نسپرد ویژه دانا بود. فردوسی. برادر جهان ویژه مارا سپرد ازیرا که فرزند او بود خرد. فردوسی. صدوسی سپر ویژۀ شه ز زر غلافش ز دیبا نگارش گهر. اسدی. ، خصوصاً. اختصاصاً: مرا زین همه ویژه اندوه توست که بیداردل بادی و تندرست. فردوسی. - به ویژه، علی الخصوص. به خصوص. بالاخص. مخصوصاً. لاسیما: به ویژه که شاه جهان بیندش روان درخشنده بگزیندش. فردوسی. نباید که بندد در گنج سخت به ویژه خداوند دیهیم و تخت. فردوسی. مبادا که تنها بود نامجوی به ویژه که دارد سوی جنگ روی. فردوسی. به هر کار مشتاب ای نیکبخت به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت. فردوسی. همیشه دل از شاه دارید شاد به ویژه که دارد ره دین و داد. اسدی. ، خالص و خلاصه. (برهان) (صحاح الفرس). خالص و بی غش. (انجمن آرا). محض. صرف. بحت. صافی و بی آلایش. پاک: ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر نکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری. با عز مشک ویژه و با قدر گوهری با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی. منوچهری. ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران. مسعودسعد. ، پاک و بی عیب و بی آمیزش. (برهان). مصون. (حاشیۀ برهان قاطع) : جهان از بدان ویژه او داشتی به رزم اندرون نیزه او داشتی. دقیقی (از شاهنامه). سپه را ز بد ویژه او داشتی به رزم اندرون نیزه او گاشتی. فردوسی (از حاشیۀ برهان چ معین). - ویژه درون، صاف و پاکدل. (انجمن آرا) (آنندراج). - ، در اصطلاح پارسیان، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه. (انجمن آرا) (آنندراج). - ویژه شدن، خلوص. (تاج المصادر). خالص شدن
ویژ. خاص و خاصه. (برهان). خاصه. (انجمن آرا) (آنندراج) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) : چو بر دشمنی بر توانا بود به پی نسپرد ویژه دانا بود. فردوسی. برادر جهان ویژه مارا سپرد ازیرا که فرزند او بود خرد. فردوسی. صدوسی سپر ویژۀ شه ز زر غلافش ز دیبا نگارش گهر. اسدی. ، خصوصاً. اختصاصاً: مرا زین همه ویژه اندوه توست که بیداردل بادی و تندرست. فردوسی. - به ویژه، علی الخصوص. به خصوص. بالاخص. مخصوصاً. لاسیما: به ویژه که شاه جهان بیندش روان درخشنده بگزیندش. فردوسی. نباید که بندد در گنج سخت به ویژه خداوند دیهیم و تخت. فردوسی. مبادا که تنها بود نامجوی به ویژه که دارد سوی جنگ روی. فردوسی. به هر کار مشتاب ای نیکبخت به ویژه به خون زآنکه کاری است سخت. فردوسی. همیشه دل از شاه دارید شاد به ویژه که دارد ره دین و داد. اسدی. ، خالص و خلاصه. (برهان) (صحاح الفرس). خالص و بی غش. (انجمن آرا). محض. صِرف. بحت. صافی و بی آلایش. پاک: ویژه توئی در گهر سخته تویی در هنر نکته تویی در سمر از نکت سندباد. منوچهری. با عز مشک ویژه و با قدر گوهری با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی. منوچهری. ویژه می کهنه کش گشت چو گیتی جوان دل چو سبک شد ز عشق درده رطل گران. مسعودسعد. ، پاک و بی عیب و بی آمیزش. (برهان). مصون. (حاشیۀ برهان قاطع) : جهان از بدان ویژه او داشتی به رزم اندرون نیزه او داشتی. دقیقی (از شاهنامه). سپه را ز بد ویژه او داشتی به رزم اندرون نیزه او گاشتی. فردوسی (از حاشیۀ برهان چ معین). - ویژه درون، صاف و پاکدل. (انجمن آرا) (آنندراج). - ، در اصطلاح پارسیان، ارباب تصفیه و ریاضت و صوفیه. (انجمن آرا) (آنندراج). - ویژه شدن، خلوص. (تاج المصادر). خالص شدن
خصوص وخاصه و خالص و خلاصه، (برهان)، برابر و معادل ویژه است اما شاهد ندارد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خاصه و خالص و صافی، (انجمن آرا) (آنندراج) : همه ویژ گردان و آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان، فردوسی، - ویژ کردن، اخلاص، امحاض، (المصادر زوزنی)، خالص کردن
خصوص وخاصه و خالص و خلاصه، (برهان)، برابر و معادل ویژه است اما شاهد ندارد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خاصه و خالص و صافی، (انجمن آرا) (آنندراج) : همه ویژ گُردان و آزادگان بیامد سوی آذرآبادگان، فردوسی، - ویژ کردن، اخلاص، امحاض، (المصادر زوزنی)، خالص کردن
خالص پاک بی آمیزشی: (ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران) (مسعود سعد رشیدی) (الامتحاض شیر ویژه خوردن)، خاص مخصوص: (صد و سی سپر ویژه شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر) (اسدی رشیدی)، از خواص ندیم مقرب جمع
خالص پاک بی آمیزشی: (ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران) (مسعود سعد رشیدی) (الامتحاض شیر ویژه خوردن)، خاص مخصوص: (صد و سی سپر ویژه شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر) (اسدی رشیدی)، از خواص ندیم مقرب جمع