جدول جو
جدول جو

معنی ویولون - جستجوی لغت در جدول جو

ویولون
ساز زهی دارای چهار سیم که با تکیه دادن بر شانه و به وسیلۀ آرشه نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
ویولون
(یُ لُنْ)
ویلن. یکی از سازهای زهی که می تواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجراکند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی به اروپا رفته است. این ساز دارای چهار سیم ’می’، ’لا’، ’ر’ و ’سل’ است و به دو طریق نواخته می شود، یکی به وسیلۀ طریقۀ آرشه ای و دیگر پیتسیکاتو که نواختن با ضربات انگشت است، ومورد اخیر استثنایی است. ته ویولون به هنگام نواختن در زیر چانه قرار می گیرد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ویولون
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
ویولون
از سازهای زهی که چهار سیم دارد و با آرشه نواخته می شود
تصویری از ویولون
تصویر ویولون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویوان
تصویر ویوان
(پسرانه)
نام حاکم رخّج در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویولا
تصویر ویولا
(دخترانه)
نام نوعی ساز زهی از خانواده ویولن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کولون
تصویر کولون
قولون، قسمتی از رودۀ بزرگ که شامل سه بخش صعودی، افقی و نزولی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قولون
تصویر قولون
قسمتی از رودۀ بزرگ که شامل سه بخش صعودی، افقی و نزولی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویولا
تصویر ویولا
سازی شبیه ویولن و کمی بزرگ تر از آن، دارای چهار سیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویلان
تصویر ویلان
سرگردان، آشفته، گمراه، سرگشته، در به در
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
منحوت از زیبق، با زیبق تعبیه شده. این کلمه نیزمانند مزیب معرب است: و چوبها مار پیکر کردند و مزیبق بکردند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جمع واژۀ اولی ̍. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اولی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ووَ)
جمع واژۀ اول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یَ)
در طب قدیم، هر چیز که تأثیر دوا یا غذایی را تسریع کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از چرام (قسمت دوم از اقسام چهار بنچۀ ایل جانکی کوه گیلویۀ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نوعی خاک رس برای پوشاندن سقف حمام ها و برای زدودن لکه ها مانند صابون. (از دزی ج 1 ص 136)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پسر ششمین یعقوب و لیئه (سفر پیدایش 30:20) و درباره قسمت ذریۀ او در زمین موعود یعقوب بتوسط بهره و بخشش نبوتی مدتی مدید قبل از تعیینش معین فرمود و از ساحل دریا و بندرگاهها نیز میداشت. (سفر پیدایش 49:13) (قاموس کتاب مقدس). بستانی آرد: زبولون ششمین فرزند یعقوب است از همسر او لیئه. داستان ولادت این فرزند در سفر تکوین (فصل 30: 19 و30) بدینگونه آمده: لیئه برگشت و باردار شد و ششمین فرزند برای یعقوب بزاد، سپس گفت خداوند مهری نیکو بخشید اکنون دیگر شوهرم با من خواهد بود زیرا برای اوشش فرزند آورده ام، و لیئه این فرزند را زبولون نام داد. از زبولون بیش از این ندانیم که فرزندانی بنام:سارد، ایلون (یا خلیل) بازگذارد. نگاه کنید به سفر تکوین 46:14. (از دائره المعارف بستانی) :
یهودا و یسّاخر دادجوی
زبولون آزادۀ خوب روی.
شمسی (یوسف و زلیخا)
بنو زبولون، اولاد زبولون ششمین فرزند یعقوب. سبط زبولون. سبط ششم از اسباط. زبولونیان. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 442 و مادۀ قبل و زبولونیان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سبط زبولون، بنوزبولون یا زبولونیان یا قبیلۀ زبولون، یکی از اسباط یعقوب، از اولاد زبولون ششمین فرزند او. در قاموس کتاب مقدس آمده: یکی از مقاطعات بارآور و خرم زمین کنعان به سبط زبولون داده شد که فیمابین بحر روم و دریای جلیل بود. (انجیل متی 4:13). حدودش از قرار تفصیل است: از جنوب، مرز و بوم یساکار، از شمال، اشیر و نفتالی و چمن ابن عامر و ساحل عکا و کوه کرمل نیز در این ضمن است و سبط نفتالی با زبولون معاهده نمودند و با باران و دبوره متحد گشتند و برای محاربۀ یابین و عساکر او بیرون آمدند. (کتاب داوران، قضاه 5:18). ایلون که یکی از داوران بنی اسرائیل است از این سبط بود و او درگذشت و در ضمن حدود خود مدفون گردید. (کتاب داوران 12:12). و باید دانست که زبولون را در میان اسباط بنی اسرائیل مقامی اعلی و بااهمیت بود، چنانکه وقتی تعداد افراد اسباط را همی کردند (سفر اعداد 1:30 و 31) عدد بنی زبولون به 57400 و از آن پس به 60500 نفر رسید. (سفر اعداد 26:27). چون زمین این طایفه از نقاط مرکزی دور بود بدان واسطه در حوادث مهمه تاریخ یهود دست نداشتند و چنانکه از داوران 1:30 استفاده میشود، تمامی اهالی زمین را اخراج نکردند بلکه با بسیاری از ایشان صحبت از آمیزش و قومیت زده بدان لحاظ از جادۀ راست عدول نموده قدم بطریق معوج بت پرستی گذاردند و بعضی از ایشان فرستادگان حزقیا را دشنام داده سقط گفتند. (دوم تواریخ ایام 30:10 و 18). و تغلث فلاسر ساکنان اراضی زبولون را دستگیر نمود. (دوم پادشاهان 15:29). لهذا از آن پس ایشان را تاریخ سبطی نمیباشد. (از قاموس کتاب مقدس). بستانی آرد: سبط زبولون پس از افتتاح ارض مقدس سرزمین پهناوری بدست آورد. یوسیفوس گوید: سرزمین سبط زبولون از دریاچۀ جنیسارت از طرف شرق تا کرمل و ساحل دریای روم امتداد دارد و شکارگاههای بحیرۀ جلیل و جلگۀ مسطح بتأوف و همه تنگه های حصینه و کوه تابور (طور) که در جنوب آن است و ناصره و قانا و طبریه در آن سرزمین واقع است. در جنگ سیسرا، قبیلۀ زبولون از شمال بیاری نفتالی برخاست و 50هزار تن را برای شرکت در مبایعت با داود به حبرون فرستاد، این عده بدست آشوریان اسیر شده بیشتر آنان پس از دوران اسارت به اورشلیم بازگشتند. قبیلۀ زبولون به شجاعت و جنگ دوستی و کشاورزی مشهورند و در نقاط مرزی سرزمین خود با فینیقیان روابط بازرگانی داشتند. (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پسران حضرت یعقوب از لیاردند نه ازمادر حضرت یوسف. (از مجمل التواریخ و القصص ص 194)
لغت نامه دهخدا
دارچینی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تاج خروس، بوستان افروز
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
نام جامه ای که برد بافتندی
لغت نامه دهخدا
فرانسوی از ایتالیایی زهبار کمانچه فرنگی ین ساز از کشورهای آسیایی و شاید ایران به فرنگ رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپولون
تصویر آپولون
آفولون در تازی یونانی آتور ایزد خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
کاری که اول و آخر آن انجام شود و وسط انجام نمی گردد طفره، سرگردان سر گشته، بیکار و بیعار
فرهنگ لغت هوشیار
فر زهبار یکی از سازهای زهی که به ویلولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگتر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته فراخروده روده فراخ. یا قولون افقی. قسمتی از روده فراخ را گویند که دنباله قولون صاعد است و پس از آن قرار دارد و به طور افقی از زیر کبد و در جلو قسمت تحتانی کلیه راست از طرف راست شکم به طرف چپ شکم در زیر معده قرار گرفته در موقع دق شکم پس از صدای معده صدای قولون افقی شنیده می شود. قولون افقی به وسیله قسمتی از صفاق به نام بند قولون عرضی به سطح خلفی شکم متصل است. قولون افقی در طرف چپ به زوایه طرف چپ قولون که ابتدای قولون نازل است ختم می گردد. قولون مزبور مانند خطی راست از یک طرف شکم به طرف دیگر شکم کشیده نشده بلکه دارای انحنایی به شکل حرف ام یا اس خوابیده می باشد، زاویه راست قولون که در انتهای قولون صاعد است تقریبا قایمه است ولی زاویه چپ آن که در زیر طحال قرار دارد حاده است و در دنباله اش قولون نازل قرار گرفته قولون عرضی قولون سطحی یا قولون بالارو 0 قولون صاعد 0 یاقولون پایین رو 0 قولون نازل 0 یاقولون چپ 0 قولون نازل 0 یا قولون خاصره یی لگنی 0 قولون سینی شکل 0 یاقولون راست 0 قولون صاعد 0 یا قولون سطحی. یاقولون سینی شکل 0 قسمتی از روده فراخ است که در دنباله قولون نازل قرار دارد. این قولون در حفره خاصره سمت چپ جا دارد و تنگه فوقانی لگن را از چپ براست به شکل قوسی می پیماید و بعدا در لگن فرو می رود و تا مقابل سومین مهره خاجی می رسد و پس از آن روده مستقیم قرار دارد قولون خاصره یی لگنی. یا قولون صاعد. قسمتی از روده فراخ را گویند که در بالای روده کور قرار دارد و ابتدای آن از دریچه ایلئوککال شروع می شودکه به سمت بالا می رود و طرف راست شکم قرار دارد قولون بالارو قولون راست. یا قولون عرضی. قولون افقی. یا قولون نازل. قسمتی از روده فراخ است که متعاقب زاویه چپ قولون افقی قرار دارد. ابتدای این قولون عمقا در طرف چپ پهلو قرار دارد در زیر طحال جای دارد قولون پایین رو قولون چپ. یا ورم قولون. کولیت
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی نارون (این واژه پارسی است و با نار تازی هیچ پیوندی ندارد) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولون
تصویر اولون
جمع اول نخستینها اولین اوایل
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از روده فراخ که شامل سه بخش صاعد و افقی و نازل است. قولون صاعد در طرف راست شکم بالای روده و قولون نازل در سمت چپ به طرف پایین می رود. قولون افقی دنباله قولون صاعد است و به طور افقی در زیر معده قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگ تر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویلان
تصویر ویلان
((وِ))
سرگردان، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آپولون
تصویر آپولون
آتور، ایزد خورشید
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
بیل، دندان گراز، مقدار برداشت خاک و گل در یک دهنه ی پابیل
فرهنگ گویش مازندرانی