جدول جو
جدول جو

معنی ویم - جستجوی لغت در جدول جو

ویم
دوغابی که سقف یا دیوار را با آن اندود کرده و بر روی آن کاهگل یا گچ می مالیدند
فرهنگ فارسی عمید
ویم
سیم گل را گویند، و آن گلابه ای است که بر دیوار مالند و در بالای آن کاهگل کنند، (برهان) :
سرای خود را کرده ستانۀ زرین
به سقف خانه پدر برندیده کهگل و ویم،
سوزنی سمرقندی (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
ویم
گلایه ای که بر دیوار و سقف مالند و بر بالای آن کلاهگل کنند: (سرای خود را کرده ستانه زرین بسقف خانه پدر بر ندیده کهگل وویم) (سوزنی)، کاهگل
تصویری از ویم
تصویر ویم
فرهنگ لغت هوشیار
ویم
کاهگل
تصویری از ویم
تصویر ویم
فرهنگ فارسی معین
ویم
بیم، ترس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیم
تصویر وسیم
(دخترانه)
دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قویم
تصویر قویم
راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
فرهنگ فارسی عمید
(قُ وَ)
مصغر قوم و ها در تصغیر به آن ملحق نمیشود، ولی در جائی که برای غیر آدمیان استعمال شود ها در مصغر آن درمی آید زیرا در این صورت مؤنث است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
لفظی است که آن را در عربی محض می گویند، همچنانکه گویند بنویم دیدن شناخت، یعنی بمحض دیدن شناخت. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مرد کندخاطر نادان، یا گمنام بی اعتبار. (منتهی الارب). مغفل، و گفته اند خامل. (از اقرب الموارد). نومه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
ابومحمد رویم بن محمد زید بن رویم بغدادی. صاحب تألیفات در تصوف و عرفان و از بزرگان این طریقه است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ابومحمد رویم و اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
لقیته ذات العویم، میان اعوام و چند سال با او برخورد کردم. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیکوقامت. خوش قد: رجل قویم. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، راست و درست. (منتهی الارب). معتدل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فراهم آمده از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیم
تصویر بیم
واهمه، خوف و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریم
تصویر ریم
چرک کثافت، چرک بدن یا جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیم
تصویر تیم
بنده خود کردن و رام گردانیدن یک دسته ورزشکار در یک رشته از ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیم
تصویر جیم
دیباج و حرف پنجم عربی
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه مار زن بی شوی مرد بی زن دختر مانده ضمیر شخصی متصل فاعلی اول شخص، جمع رفته ایم، فعل هستیم: استیم: زنده ایم. توضیح آنگاه که بکلمه مختوم به (- ه) غیر ملفوظ یا حرف مصوت پیوندد بصورت نوشته شود: برده ایم داناایم و در غیر این صورت بشکل (- یم) : رفتیم خوردیم. زن بی شوی بیوه، جمع ایامی، مرد بی زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیم
تصویر ذیم
آک آهوک (عیب)، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیم
تصویر دیم
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
خو، طبیعت، سیرت، منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویم
تصویر عویم
کاهیده عام سال
فرهنگ لغت هوشیار
گربزه دار استخواندار، بلندبالا خوش اندام، راست واستوار: مادینه راست و درست، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قویم
تصویر قویم
((قَ))
راست، درست، خوش قد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وام
تصویر وام
قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیم
تصویر نیم
نصف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیم
تصویر قیم
استور، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم
تصویر ورم
آماس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
ناگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیم
تصویر بیم
وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیم
تصویر سیم
نقره
فرهنگ واژه فارسی سره
راست، استوار، والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری که به آن ابویم
فرهنگ گویش مازندرانی