میل و هوس زنان آبستن، (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آرزوانه را گویند، و این زنان آبستن را افتد که چیزهای بد آرزو کنند چون گل و نمک و انگشت و برنج خام و جز آن، هوسی که در نخستین ماه های آبستنی و زمان بارداری پدید آید، - ویار شدن، در تداول، دچار ویار گردیدن
میل و هوس زنان آبستن، (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آرزوانه را گویند، و این زنان آبستن را افتد که چیزهای بد آرزو کنند چون گِل و نمک و انگِشت و برنج خام و جز آن، هوسی که در نخستین ماه های آبستنی و زمان بارداری پدید آید، - ویار شدن، در تداول، دچار ویار گردیدن
دهی است جزو بخش خرقان شهرستان ساوه با 1260 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، بادام و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای از مردان برای کارگری به تهران میروند. دارای دبستان است. مزارع کوناب، دنبالک، مزرعه قمی جزو این ده است. 10خانوار از ایل شاهسون بغدادی و عرب کله کوه در بهار به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزو بخش خرقان شهرستان ساوه با 1260 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، بادام و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای از مردان برای کارگری به تهران میروند. دارای دبستان است. مزارع کوناب، دنبالک، مزرعه قمی جزو این ده است. 10خانوار از ایل شاهسون بغدادی و عرب کله کوه در بهار به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ممکن وهر چیز سهل و آسان کرده شده و هر چیز شدنی و ممکن الحصول و کردنی و قابل عمل و کار. (ناظم الاطباء). آسان کرده شده اسم مفعول از تیسیر مأخوذ از یسر به ضم که به معنی آسانی است و کسانی که به این معنی به فتح میم گویند غلط است. (از غیاث) (از آنندراج). مقدور. ممکن. آسان. آسان شده. (یادداشت مؤلف). هر چیز یافتنی و دستیاب و آماده و مهیا: نظر به پیرایه گشاده افکنی که ربودن آن میسر بود. (کلیله و دمنه). اعجاز خلعت تو این بس بود که شخصم در باد و آتش و نی هستش امان میسر. خاقانی. قسمی که ترا نیافریدند گر سعی کنی میسرت نیست. سعدی. - میسر ساختن، ممکن ساختن. آسان کردن. فراهم نمودن. آماده کردن: رستم توران ستان است این خلف کز فر او ایلدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند. خاقانی. و رجوع به میسر شدن شود. - میسر شدن، آماده شدن. ممکن گشتن. مهیا گردیدن. درست شدن. دست دادن. فراهم آمدن. به دست آمدن. فراهم گردیدن. روبراه شدن. آسان شدن. سهل گشتن. خلاف دشوار شدن. (یادداشت مؤلف) : ایزد چو بخواهد که گشاید در رحمت دشواری آسان شود و صعب میسر. ناصرخسرو. گر به سخن کار میسر شدی کار نظامی بفلک برشدی. نظامی. همتش از گنج توانگر شده جملۀ مقصود میسر شده. نظامی. مقبل امروز کند درد دل ریش دوا که پس از مرگ میسر نشود درمانش. سعدی. ور میسر شود که سنگ سیاه زر صامت کنی بقلابی. سعدی. هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود خار بردارم اگر دست به خر ما نرسد. سعدی. - میسر کردن، فراهم کردن. ممکن ساختن. مهیا داشتن. به دست آوردن: گر میسر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر ازو آگه شدی. مولوی. - میسر گردیدن، به دست آمدن. دست دادن. فراهم شدن. مهیا گشتن. میسر شدن: که سودا را مفرح زر بود زر مفرح خود به زر گردد میسر. نظامی. تو گوئی در همه عمرم میسر گردد این دولت که کام ازعمر برگیرم و گر خود یک زمانستی. سعدی. دانم که میسرم نگردد تو سنگ درآوری بگفتار. سعدی (طیبات). و رجوع به میسر و میسر شدن شود
ممکن وهر چیز سهل و آسان کرده شده و هر چیز شدنی و ممکن الحصول و کردنی و قابل عمل و کار. (ناظم الاطباء). آسان کرده شده اسم مفعول از تیسیر مأخوذ از یسر به ضم که به معنی آسانی است و کسانی که به این معنی به فتح میم گویند غلط است. (از غیاث) (از آنندراج). مقدور. ممکن. آسان. آسان شده. (یادداشت مؤلف). هر چیز یافتنی و دستیاب و آماده و مهیا: نظر به پیرایه گشاده افکنی که ربودن آن میسر بود. (کلیله و دمنه). اعجاز خلعت تو این بس بود که شخصم در باد و آتش و نی هستش امان میسر. خاقانی. قسمی که ترا نیافریدند گر سعی کنی میسرت نیست. سعدی. - میسر ساختن، ممکن ساختن. آسان کردن. فراهم نمودن. آماده کردن: رستم توران ستان است این خلف کز فر او ایلدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند. خاقانی. و رجوع به میسر شدن شود. - میسر شدن، آماده شدن. ممکن گشتن. مهیا گردیدن. درست شدن. دست دادن. فراهم آمدن. به دست آمدن. فراهم گردیدن. روبراه شدن. آسان شدن. سهل گشتن. خلاف دشوار شدن. (یادداشت مؤلف) : ایزد چو بخواهد که گشاید در رحمت دشواری آسان شود و صعب میسر. ناصرخسرو. گر به سخن کار میسر شدی کار نظامی بفلک برشدی. نظامی. همتش از گنج توانگر شده جملۀ مقصود میسر شده. نظامی. مقبل امروز کند درد دل ریش دوا که پس از مرگ میسر نشود درمانش. سعدی. ور میسر شود که سنگ سیاه زر صامت کنی بقلابی. سعدی. هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود خار بردارم اگر دست به خر ما نرسد. سعدی. - میسر کردن، فراهم کردن. ممکن ساختن. مهیا داشتن. به دست آوردن: گر میسر کردن حق ره بدی هر جهود و گبر ازو آگه شدی. مولوی. - میسر گردیدن، به دست آمدن. دست دادن. فراهم شدن. مهیا گشتن. میسر شدن: که سودا را مفرح زر بود زر مفرح خود به زر گردد میسر. نظامی. تو گوئی در همه عمرم میسر گردد این دولت که کام ازعمر برگیرم و گر خود یک زمانستی. سعدی. دانم که میسرم نگردد تو سنگ درآوری بگفتار. سعدی (طیبات). و رجوع به میسر و میسر شدن شود
نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). بزماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی حلواست. به معنی نواله است که زماورد باشد. (از آنندراج). بزماورد. زماورد. نرجس المائده. لقمۀ خلیفه. لقمۀ قاضی. نواله. نرگس خوان. نرگسۀ خوان. مهنا. (یادداشت مؤلف). رجوع به بزماورد شود
نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). بزماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی حلواست. به معنی نواله است که زماورد باشد. (از آنندراج). بزماورد. زماورد. نرجس المائده. لقمۀ خلیفه. لقمۀ قاضی. نواله. نرگس خوان. نرگسۀ خوان. مهنا. (یادداشت مؤلف). رجوع به بزماورد شود
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)