جدول جو
جدول جو

معنی ویسر - جستجوی لغت در جدول جو

ویسر(وِ سَ)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ویسر
ازتوابع خیررود کنار نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویسه
تصویر ویسه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر پیران سپهسالار پشنگ فرمانروای توران
فرهنگ نامهای ایرانی
حالت زن آبستن در اوایل آبستنی که به برخی از خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسر
تصویر میسر
امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیسر
تصویر تیسر
آسان شدن، سهل گشتن، آماده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایسر
تصویر ایسر
چپ، طرف چپ، سمت دست چپ، آسان تر
فرهنگ فارسی عمید
میل و هوس زنان آبستن، (از ابن البیطار) ویار گاهی به صورت تهوع و استفراغ و گاه به شکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی به صورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آن را بسیار دوست داشتن ظاهر می شود، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)، آرزوانه را گویند، و این زنان آبستن را افتد که چیزهای بد آرزو کنند چون گل و نمک و انگشت و برنج خام و جز آن، هوسی که در نخستین ماه های آبستنی و زمان بارداری پدید آید،
- ویار شدن، در تداول، دچار ویار گردیدن
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ)
آب بسیار. طیسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی از دهستان حومه بخش رامسر شهرستان شهسوار با 420 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زعفران. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). اسم هندی زعفران است. (فهرست مخزن الادویه)
پهلوی قیصر. عظیم الروم. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وِ دیَ)
دهی است جزو بخش خرقان شهرستان ساوه با 1260 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، بادام و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای از مردان برای کارگری به تهران میروند. دارای دبستان است. مزارع کوناب، دنبالک، مزرعه قمی جزو این ده است. 10خانوار از ایل شاهسون بغدادی و عرب کله کوه در بهار به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ ثَ)
گل سفید را گویند مطلقاً، خواه پنج برگ باشد خواه صدبرگ، و به کسر ثالث هم گفته اند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَسْ سِ)
سهل و آسان کننده، مردی که دارای میش بسیارشیر باشد. (ناظم الاطباء). رجل میسر، مرد بسیارگوسفند یا بسیارشتر. مقابل مجنب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَسْ سَ)
ممکن وهر چیز سهل و آسان کرده شده و هر چیز شدنی و ممکن الحصول و کردنی و قابل عمل و کار. (ناظم الاطباء). آسان کرده شده اسم مفعول از تیسیر مأخوذ از یسر به ضم که به معنی آسانی است و کسانی که به این معنی به فتح میم گویند غلط است. (از غیاث) (از آنندراج). مقدور. ممکن. آسان. آسان شده. (یادداشت مؤلف). هر چیز یافتنی و دستیاب و آماده و مهیا: نظر به پیرایه گشاده افکنی که ربودن آن میسر بود. (کلیله و دمنه).
اعجاز خلعت تو این بس بود که شخصم
در باد و آتش و نی هستش امان میسر.
خاقانی.
قسمی که ترا نیافریدند
گر سعی کنی میسرت نیست.
سعدی.
- میسر ساختن، ممکن ساختن. آسان کردن. فراهم نمودن. آماده کردن:
رستم توران ستان است این خلف کز فر او
ایلدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند.
خاقانی.
و رجوع به میسر شدن شود.
- میسر شدن، آماده شدن. ممکن گشتن. مهیا گردیدن. درست شدن. دست دادن. فراهم آمدن. به دست آمدن. فراهم گردیدن. روبراه شدن. آسان شدن. سهل گشتن. خلاف دشوار شدن. (یادداشت مؤلف) :
ایزد چو بخواهد که گشاید در رحمت
دشواری آسان شود و صعب میسر.
ناصرخسرو.
گر به سخن کار میسر شدی
کار نظامی بفلک برشدی.
نظامی.
همتش از گنج توانگر شده
جملۀ مقصود میسر شده.
نظامی.
مقبل امروز کند درد دل ریش دوا
که پس از مرگ میسر نشود درمانش.
سعدی.
ور میسر شود که سنگ سیاه
زر صامت کنی بقلابی.
سعدی.
هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود
خار بردارم اگر دست به خر ما نرسد.
سعدی.
- میسر کردن، فراهم کردن. ممکن ساختن. مهیا داشتن. به دست آوردن:
گر میسر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر ازو آگه شدی.
مولوی.
- میسر گردیدن، به دست آمدن. دست دادن. فراهم شدن. مهیا گشتن. میسر شدن:
که سودا را مفرح زر بود زر
مفرح خود به زر گردد میسر.
نظامی.
تو گوئی در همه عمرم میسر گردد این دولت
که کام ازعمر برگیرم و گر خود یک زمانستی.
سعدی.
دانم که میسرم نگردد
تو سنگ درآوری بگفتار.
سعدی (طیبات).
و رجوع به میسر و میسر شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آسان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آسان شدن کاری. (از اقرب الموارد) : نامه فرمودیم با رکابداری مسرع تا از آنچه ایزد عز و جل تیسر کرد... واقف شده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 208). رجوع به تیسیر شود، سرد گردیدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن جنگ را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر در 20 هزارگزی راه شوشتر به مسجدسلیمان با 350 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تیره ای از ایل ناصری از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است مرکز دهستان ویسۀ بخش مریوان شهرستان سنندج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَسْ سَ)
نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). بزماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی حلواست. به معنی نواله است که زماورد باشد. (از آنندراج). بزماورد. زماورد. نرجس المائده. لقمۀ خلیفه. لقمۀ قاضی. نواله. نرگس خوان. نرگسۀ خوان. مهنا. (یادداشت مؤلف). رجوع به بزماورد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نام پدر پیران سرلشکر افراسیاب. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پرنده ای است شکاری شبیه به پیغو که آن نیز جانوری است شکاری از جنس باشه. (برهان). بیسره. مرغ شکاری شبیه به شکره و پیغو اما تیزتر از هر دو. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آسان تر.
لغت نامه دهخدا
هوسی که در نخستین ماههای آبستنی در زمان بار داری پدید آید. و یار گاهی بصورت تهوع و استفراغ و گاه بشکل بد آمدن از بعض چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی را کردن و آنرا بسیار دوست داشتن ظاهر میشود: زن آبستن که زیاد سیب بخورد بچه اش پسر میشود و اگر ویار اگر ویاراو ترشی باشد بچه دختر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی باورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسر
تصویر میسر
سهل و آسان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسر
تصویر ایسر
شدنی تر، سوی چپ، خوارتر آسان تر، دست چپ چپ مقابل ایمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیسر
تصویر تیسر
آسان شدن کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویفر
تصویر ویفر
((وِ فِ))
نوعی بیسکویت سبک و ترد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویار
تصویر ویار
((وِ))
میل شدید زنان حامله به بعضی از خوردنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
((مُ یَ سَّ))
آسان، آسان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
((مَ س))
قمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیسر
تصویر تیسر
((تَ یَ سُّ))
آسان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویست
تصویر ویست
قسمی بازی با ورق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسر
تصویر میسر
شدنی، فراهم
فرهنگ واژه فارسی سره