جدول جو
جدول جو

معنی ویزا - جستجوی لغت در جدول جو

ویزا
اجازه نامه ای که نمایندۀ یک کشور، برای سفر به آن کشور، به اتباع بیگانه می دهد، روادید
تصویری از ویزا
تصویر ویزا
فرهنگ فارسی عمید
ویزا
روادید، توشیح و امضای گذرنامه از طرف هیأت سیاسی کشوری که دارندۀ گذرنامه قصد رفتن بدان را دارد، و آن به منزلۀ اجازۀ ورود صاحب گذرنامه به آن کشور است
لغت نامه دهخدا
ویزا
لاتینی به مانک دیده شده روادید توضیح و امضای گذر نامه از طرف هیئت سیاسی کشوری بیگانه که بمنزله اجازه ورود صاحب گذرنامه به آن کشور است روادید
فرهنگ لغت هوشیار
ویزا
مجوز ورود اتباع یک کشور به کشور دیگر
تصویری از ویزا
تصویر ویزا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیزا
تصویر لیزا
(دخترانه)
بنده خالص خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
(دخترانه)
آموزنده و تعلیم دهنده، پیدا و هویدا و ظاهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
(پسرانه)
نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
(پسرانه)
شجاع (نگارش کردی: ورا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یاد گیرنده، باهوش، کسی که حافظۀ خوب دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویلا
تصویر ویلا
خانۀ ییلاقی، خانۀ حیاط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزو، برزگاو، برزه گاو، نر (گاو) مثلاً گاو ورزا
فرهنگ فارسی عمید
ریزان، (ناظم الاطباء)،
- ریزا کردن، ریزاندن، ریختن، پاشیده و ریزان کردن:
سیم را گر بسرشد بر یکدگر آتش همی
چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نام یکی از خاندانهای سلطنتی سوئد است که اهل اوپلاند بود، مؤسس این سلسله گوستاو اریکسن بود، وی منسوب به یکی از خانوداه های کهن سوئد بود که در نبرد با دانمارکی ها که بسیار مؤثر بود تاج و تخت سلطنت را به سال 1523 میلادی به دست آورد و استقلال کشور خویش را اعلام کرد
لغت نامه دهخدا
صفت دائم از میزیدن، میزنده (صفت مشبهه) مصدر میختن یا میزیدن، شاش کننده، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیزار، رجوع به بیزار شود
لغت نامه دهخدا
خانه ییلاقی زیبا
لغت نامه دهخدا
پیدا و هویدا و ظاهر، درد و الم و آزار، و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است، (برهان)، وید، گم، در برابر پیدا، (برهان) (آنندراج)، گم شده باشد، چون وید، (لغت اسدی)، کم و ناقص و دورانداخته، (برهان)، کم، کم و ناقص، (نسخه ای از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
هوشمند، یادگیرنده، آموزنده، (آنندراج) (برهان)، مدرک، (آنندراج) :
یکی مرد ویرا بباید نخست
که گوید نیوشیده ها را درست،
ابوالعباس مروزی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ورزاو. گاو نر. گاو ورز: و هر بنده ای با زن وفرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود. (فرهنگ فارسی معین از تفسیرابوالفتوح رازی چ 1 ج 3 ص 561). رجوع به ورزاو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
آشکار پیدا. کم ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
گاو نر گاو ورز ور زاو گاو ماده: و هر بنده ای با زن و فرزند و مال و تجمل و هم چندانکه گاو ورزا او را بود او را گاوان ماده بود
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی فروار (خانه تابستانی بود بر بالا) آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال خزپوش وبه کاشانه رو از صفه فروار (رودکی) خانه ییلاقی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویزا
تصویر حویزا
اندوخته نهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزا
تصویر ریزا
پاشیده و ریزان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یاد گیرنده آموزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
((وَ))
گاو نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرا
تصویر ویرا
یادگیرنده، آموزنده، کسی که حافظه خوب دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویلا
تصویر ویلا
خانه ییلاقی، خانه ای که معمولاً دارای باغ و باغچه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
کم، اندک، گم، ناپیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
((وَ یْ))
آشکار، پیدا
فرهنگ فارسی معین
بشکم، خانه ییلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نهال گوجه، خیار و غیره، دو فرزندی که پس از هم به دنیا آیند
فرهنگ گویش مازندرانی
بره ای که دیرتر از فصل معمول به دنیا آید
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو نر اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بینا بیننده
فرهنگ گویش مازندرانی