جدول جو
جدول جو

معنی ویجن - جستجوی لغت در جدول جو

ویجن
بیژن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویگن
تصویر ویگن
(پسرانه)
جهش و پرش، نامی ارمنی، بیژن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویان
تصویر ویان
(دخترانه)
دلربا، محبت، علاقه، عشق (نگارش کردی: یان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجین
تصویر وجین
عمل کندن و دور ریختن گیاه های هرز از میان کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
مبدل بین، به معنی بیننده، رجوع به بین شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
وجین کردن. پاک کردن کشت از علف هرزه و خودرو. (ناظم الاطباء). کندن علف های هرز از زمین زراعتی. واچین کردن. فرخوکردن کشت. گزین کردن کشت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چوب فدان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گاوجار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ویژ، ویژه،
- ایران ویج، ایران مرکزی، کشور ایران،
، بیج، حرامزاده، سند
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
زمین سخت سنگریزه دار. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابن رستم کوهی، مکنی به ابوسهل طبری. از منجمان سدۀ چهارم هجری و معاصر عضدالدولۀ دیلمی است که پس از یحیی بن ابی منصور و ابن اعلم در اسلام وی موفق به رصد کواکب گشت. وفات ابوسهل در حدود سال 405 ه. ق. اتفاق افتاد. او راست: 1- کتاب مراکز الاکر. 2-الاصول، در هندسه، و این از کتاب اقلیدس اقتباس گردیده است. 3- کتاب پرگار تمام، در دو مقاله. 4- صنعت اسطرلاب با براهین، در دو مقاله. 5- کتاب احداث نقطه هابر خطها از طریق تحلیل نه ترتیب. 6- کتاب در استخراج ضلع مسبع در دایره. 7- کتاب دوایر متماسه. (نقل به تخلیص از گاهنامه). رجوع به ابوسهل (ویجن...) شود
لغت نامه دهخدا
(یُ لُ)
ویولون. رجوع به ویولون شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
تخماق. کلوخ کوب. گچ کوب. ج، میاجین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
این کلمه را ناصرخسرو در شعر ذیل آورده است، اما در کتب لغت دسترس ما یافته نشد. شاید بتوان گفت که به ضرورت شعری از مصدر هیج و هیجان و هیاج عربی به معنی به خشم شدن و برانگیخته شدن و برانگیختن به صورت مورد اشاره به کار برده باشد:
اگر نادان خریدار دروغ است
تو با نادان مکن همواره هیجن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
چاره جستن و علاج کردن. (برهان) (آنندراج). ویدیدن. (حاشیۀ برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ویدیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کرانۀ وادی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کرانۀ زمین درشت هموار اندک بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان کاشان. دارای 220 تن سکنه است و آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و تنباکو و صیفی و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(طَ جَ)
طاجن. معرب تاوه. تابه که در آن بریان کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به طاجن شود. تابۀ روغن. (دهار). تابۀ نان پزی. (فهرست مخزن الادویه). تابۀ روغن جوش. ج، طیاجن. سیوطی در المزهر بنقل از جمهرۀ ابن درید گوید: فمما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه: الطیجن و الطاجن. و اصله طابق. و الطابق و الطاجن الفارسیه. قال ابن درید: و ’الطیجن’ و هو المقلی بالفارسیه و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی ص 122). ناشر کتاب المعرب در حاشیۀ کتاب گوید: نص عبارت ابن درید در الجمهره (ص 357) این است: ’الطیجن، الطابق، لغهٌ شامیهٌ و احسبها سریانیه او رومیه’. آنگاه گوید: و علل الجوهری التعریب بان ّ الطاءو الجیم لایجتمعان فی کلام العرب، و نص فی اللسان و المعیار علی ان فارسیه الکلمه ’تابه’ و رجح ادّی شیرعلی ان الاصل یونانی ٌ. (حاشیۀ 2 از ص 122 المعرب)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان) (از شرفنامه) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ جَ)
گیاه سداب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بهترین وی آن است که نزدیک درخت انجیر رسته باشد، و خوردن برگ آن با انجیر خشک و گردکان دفع سموم کند. (آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
آک (عیب) پارسی تاری گشته وین اگر زندگانی بود دیر یاز برین وین خرم بمانم دراز (فردوسی واژه نامک وین تاک تاکستان نوشین) در تازی: انگور سیاه بنگرید به واژه های همانند در فرانسوی و انگلیسی انگلیسی رگه و این: چون این گره گشایمک وین راز چون نمایم ک دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیجن
تصویر طیجن
پارسی تازی گشته تابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویجین
تصویر ویجین
درو وجین
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه لور کند کرانه دشت کناره دره عمل کندن گیاه هرزاز میان مزرعه باغچه عمل پیراستن زمین از علفهای هرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیجن
تصویر فیجن
پارسی تازی گشته پیغن سداب از گیاهان سداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجن
تصویر واجن
سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجین
تصویر وجین
((و))
کندن علف های هرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وین
تصویر وین
((وَ))
انگور سیاه، عیب، در فارسی به معنای، رنگ، لون
فرهنگ فارسی معین
پازش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که صورت پف کردن و متورم دارد، سست و فاقد نیروی طبیعی
فرهنگ گویش مازندرانی
افسار حیوان را از دست صاحبش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تقاضای اکید داشتن، خواستار بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاک کردن زراعت از علفهای هرز وجین
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی