غبار و گرد. (منتهی الارب). غبار، و گویند غبار دود. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خاردار که پختۀ آن را میخورند. (از اقرب الموارد). کنگر را گویند و آن رستنیی باشد خاردار که با ماست پرورده شود و خورند. (از برهان) (از آنندراج). کنگر. (الفاظ الادویه). خرشف. (اختیارات بدیعی). نوعی از خرشف بری است، برگش با سفیدی و تخمش سبز و مستطیل، و چون برشته کنند لذیذ میشود و با قهوه مغشوش میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
غبار و گرد. (منتهی الارب). غبار، و گویند غبار دود. (از اقرب الموارد) ، نباتی است خاردار که پختۀ آن را میخورند. (از اقرب الموارد). کنگر را گویند و آن رستنیی باشد خاردار که با ماست پرورده شود و خورند. (از برهان) (از آنندراج). کنگر. (الفاظ الادویه). خرشف. (اختیارات بدیعی). نوعی از خرشف بری است، برگش با سفیدی و تخمش سبز و مستطیل، و چون برشته کنند لذیذ میشود و با قهوه مغشوش میکنند. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
ستور برنشستنی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه برنشست را شاید. (دهار). ستوری که لایق سواری باشد. (غیاث اللغات). ستور برنشستنی و آماده برای سواری. (ناظم الاطباء). آنچه نشست را شاید. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) ، شتران مورد استفاده برای سواری یا مطلق مرکوبه. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوبه شود، شتری که در او اثر زخم پشت از پالان باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیار سواری کننده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). مرد شترسوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، راه پاسپرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب شود
ستور برنشستنی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه برنشست را شاید. (دهار). ستوری که لایق سواری باشد. (غیاث اللغات). ستور برنشستنی و آماده برای سواری. (ناظم الاطباء). آنچه نشست را شاید. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) ، شتران مورد استفاده برای سواری یا مطلق مرکوبه. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوبه شود، شتری که در او اثر زخم پشت از پالان باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیار سواری کننده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). مرد شترسوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، راه پاسپرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رکوب شود
برنشستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 3) (آنندراج). اشتر برنشستن. (دهار) (از اقرب الموارد). سوار شدن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رکب. (ناظم الاطباء) : حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454) ، گناه ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رکب شود، کلان زانو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
برنشستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 3) (آنندراج). اشتر برنشستن. (دهار) (از اقرب الموارد). سوار شدن. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رَکب. (ناظم الاطباء) : حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. (ذیل جامع التواریخ رشیدی). هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454) ، گناه ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رکب شود، کلان زانو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
کار خود به دیگری واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کار خود به دیگری سپردن و به آن اکتفاء کردن. (اقرب الموارد). کار خود به دیگری سپردن، سست گردیدن دابه. (منتهی الارب). سست گردیدن ستور. (آنندراج) : وکلت الدابه، فترت فی السیر. (اقرب الموارد)
کار خود به دیگری واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کار خود به دیگری سپردن و به آن اکتفاء کردن. (اقرب الموارد). کار خود به دیگری سپردن، سست گردیدن دابه. (منتهی الارب). سست گردیدن ستور. (آنندراج) : وکلت الدابه، فترت فی السیر. (اقرب الموارد)
آب ریزان. (آنندراج). ابر آب ریزان. جمع واژۀ سکب. (مهذب الاسماء). سیاله التی یصب علی العضوقلیلا قلیلا عن قریب قال ابوالفرج الفرق بینه و بین النطول ان النطول یستعمل فی الشی ٔ الرقیق. ج، سکوبات
آب ریزان. (آنندراج). ابر آب ریزان. جَمعِ واژۀ سکب. (مهذب الاسماء). سیاله التی یصب علی العضوقلیلا قلیلا عن قریب قال ابوالفرج الفرق بینه و بین النطول ان النطول یستعمل فی الشی ٔ الرقیق. ج، سکوبات