جدول جو
جدول جو

معنی وکع - جستجوی لغت در جدول جو

وکع
(تَ)
مشت بر بینی کسی زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گزیدن مار و کژدم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، فرونشستن ماکیان جهت گشنی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، از درد افتادن شتر، سرزنش نمودن کسی را به کاری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، به دست زدن پستان را وقت مکیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شکستن. (اقرب الموارد) : وکع انفه، کسره. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، انگشت ابهام پای بر سبابه نشستن چندانکه بیخش مانند گرهی بیرون برجسته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
میل داشتن سینۀ قدم به طرف انگشت خنصر. (از اقرب الموارد). و این حالت بیشتر در کنیزکانی دیده می شود که کار زیاد می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقع
تصویر وقع
اهمیت، قدر، منزلت، برای مثال هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضع
تصویر وضع
کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز،
کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست،
کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی،
ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورع
تصویر ورع
دوری کردن از گناه، پرهیزکاری، پارسایی
در تصوف دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسع
تصویر وسع
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولع
تصویر ولع
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
مردی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه انگشت سترگ پای وی بر دیگر افتاده باشد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوکع. زنی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد، زن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زن فرومایۀ گول، زن دردگین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکر
تصویر وکر
آشیانه نشیم لانه آشیانه مرغ (در درخت کوه و جز آن)، جمع اوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصع
تصویر وصع
وصعه: سسک گورب بافک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکد
تصویر وکد
آهنگ (قصد)، اندوه کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
وکون:، جمع وکن، لانه ها آشیانه ها آشیانه لانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکن جمع وکنه جمع وکن جمع وکنه: (لرز لرزانده غضنفر در عرین ترس ترسنده عقاب اندر وکن) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
آز آزوری آزمندی، حریص شدن آزمند گردیدن، حریصی آزمندی، حرص آز میل شدید: (گشت بی عاطفتی بازشروع یافت حرص و ولع و جهل شیوع) (ایرج میرزا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودع
تصویر ودع
قبر، گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورع
تصویر ورع
پرهیزکار گردیدن، خویشتن دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشع
تصویر وشع
شکوفه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع
تصویر وجع
رنجوری و دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
نهش، استش ایستا کردن، کویی کم کردن کاستن کاست کاهش، برپا کردن، خواری، فروتنی، گستردن، ساختگی، نهاده گذارده، ساختگی، جاور (حالت)، ریخت، زایش زاییدن نهادن چیزی را در جایی قرار دادن، ایجاد کردن، کم کردن کاستن، خوار کردن ذلیل کردن، قرار دهندگی، کاست کاهش، ایجاد: (اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید)، خواری ذلت، فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی، گستردگی: وضع بساط، طرز شیوه وضع پسندیده، ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. (وحشی)، جمع اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن، سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن، یا سرو وضع خود را درست کردن، هیئت ظاهری خود را درست کردن، -13 موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی، وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازاء معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازاء آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد. یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن، زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
ارج پایگاه، ابر تنک، آوای سم، آوای کوبش، جای بلند بلندنا شکوه سهمگینی فرودآمدن، فرود آیی نزول، شرف اعتبار، مهابت: (گفت... امروز وقع وشکوه تو در دلهاء خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسع
تصویر وسع
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکع
تصویر اوکع
دراز گول فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
پشت شست طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام کاع: و بر پشت کف براند چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکع
تصویر فکع
در خود فرو رفتن از خشم یا اندوه، خاجوک گردن بند: مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکع
تصویر شکع
دردمندی، پر دانگی، در خشم شدن دردمند، پر دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکع
تصویر سکع
گمگشتگی سرگردانی سرگردان، گل نگونسار گل آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکع
تصویر رکع
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورع
تصویر ورع
((وَ رَ))
پرهیزگاری، پارسایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجع
تصویر وجع
((وَ جَ))
درد، رنج، جمع اوجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودع
تصویر ودع
((وَ دَ))
نوعی صدف، گوش ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولع
تصویر ولع
((وَ لَ))
حرص و علاقه شدید به چیزی، حرص، آزمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره