جدول جو
جدول جو

معنی وکبان - جستجوی لغت در جدول جو

وکبان
(قَ ذذ)
وکب. وکوب. فراخ رفتن. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رفتن آهسته. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رکبان
تصویر رکبان
راکب ها، سوارها، سواران بر اسب یا شتر، جمع واژۀ راکب
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). جایگاهی است در نزدیکی وادی القراء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ کَ کَ)
ابن صلاح الدین بن علی بن صلاح الدین حسنی کوکبانی. ملقب به جمال الدین. مورخ بود و در حدود سال 1120 ه. ق. متولد شد. و در 1219 هجری قمری در صنعاء درگذشت. او راست: 1- اتحاف الخاصه بتصحیح الخلاصه. 2- دررالاصداف. 3- المختصر المستفاد من تاریخ العماد. 4- منهج الکمال النفسی بمعرفه الکلام القدسی، که در یک مجلد بزرگ است و آن را به ترتیب حروف الفبا نگاشته است. (از معجم المؤلفین از ملحق البدرالطالع زباره ص 165)
ابن علی سوادی کوکبانی. فقیه یمانی و از زیدیه بود. و در سال 1316 هجری قمری درگذشت. 25 تألیف به وی نسبت داده اند که از آن جمله است: 1- رسائلی در مساحت و غیره. 2- نجاهالعبد فی ارکان الاسلام الخمسه. 3- نظم الازهار، در فقه. (از معجم المؤلفین از الاعلام زرکلی ج 5 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ کَ)
ابن عبدالرب بن محمد بن الحسین، مشهور به کوکبانی. از دودمان امام یحیی شرف الدین حسنی است. وی در کوکبان یمن شاعر زمان خود بود. محل ولد و وفاتش نیز همان جا است. دیوانی دارد به نام ’الزورق فیماجلا ورق و تحلت به الورق’. رجوع به نیل الوطر ج 2 ص 179 و الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 11 شود
لغت نامه دهخدا
خوک چرانی، حفاظت خوک، نگاهداری خوک، مواظبت خوک، خوکوانی
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ کَ کَ)
ابن عبدالقادر بن ناصر بن عبدالرب بن علی حسین یمنی کوکبانی شاعر. متولد 1061 هجری قمری 1650/ میلادی و متوفی در شبام در 1112 هجری قمری 1700/ میلادی دیوان شعر دارد. (معجم المؤلفین از بدر الطالع ج 1 ص 221) (هدیه العارفین ج 1 ص 325)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نوعی از طعام که از ارزن ترتیب دهند لغت یمنی است. (آنندراج) (منتهی الارب). طعامی است از ذرت مخصوص یمنیان. (از اقرب الموارد) ، بیماریی است شتر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ذا)
چکیدن سقف خانه و جز آن از باران. (اقرب الموارد) ، روان گردیدن اشک و مانند آن اندک اندک
لغت نامه دهخدا
(وَ)
احمق. ج، وقبی ̍. (اقرب الموارد). گول
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وثب. وثوب. وثیب. وثاب. برجستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (اقرب الموارد) ، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وثب شود
لغت نامه دهخدا
(فَطْءْ)
وجب. وجیب. طپیدن دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (المصادر زوزنی). رجوع به وجب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ راکب، به معنی شترسوار. (آنندراج) جمع واژۀ راکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : چه آستان که چون کعبه به خاکپای رکبان آن تمسک سزا و به مواقف و ارکان آن تنسک روا. (ترجمه تاریخ یمینی ص 453).
- رکبان السنبل، آنچه از غلاف گندم اول برآید و آن ریشه هاست که بر خوشه باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به راکب شود.
، بن هر دو ران که بر آن گوشت شرم زن است یا خاص است زنان را قاله الخلیل و قال الفراء هو لهما جمیعاً. (منتهی الارب) (آنندراج). بن هر دو ران که بر آن گوشت شرم زن است و خاص است زنان را و یا شامل مرد و زن هر دو می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خوک چران، (ناظم الاطباء)، حافظ خوک، نگاهدارندۀخوک، آنکه بوضع و حال خوک رسیدگی می کند، خوک وان
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دام مانندی است که بدان کاه کشند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نون در شکبان نون جمع است گویی در اصل شبکان بوده بعد به قلب کاف و باء شکبان شده است. (از نشوءاللغه ص 17)
لغت نامه دهخدا
از دیه های اصفهان است، ابن منده گوید: از نواحی خان لنجان و ناحیتی بزرگ و دارای دکانها و مردم بسیار است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کوبنده،
در حال کوبیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر نیک محضر فرستاد کس
در توبه کوبان که فریاد رس،
سعدی،
- کوبان کوبان، در حال کوبیدن و به شتاب درنوردیدن:
از جور سپهر سبزه وار این دل
کوبان کوبان به اسفرایین آمد،
؟ (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 143)،
، رقص کنان و پای کوبان:
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید،
عنصری،
- پای کوبان، رقص کنان، (ناظم الاطباء)، در حال پای کوبی و پای کوبیدن، و رجوع به همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن زبان خود را از کسی. گویند: اکبن لسانه عنه. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازداشتن زبان را. (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- اکبان لسان از کسی،بازداشتن زبان را از او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ بی یَ)
قلعه ای است در یمن که درونش مرصع به یاقوت و درخشان همچو کوکب بود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شهری است در یمن. (الحلل السندسیه ج 2 ص 111). نام موضعی است و مولد اخفش حسین بن حسن بدانجا بود. (از تاج العروس در مادۀ خفش، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوهی است در نزدیکی صنعاء. در اینجا کاخی وجود داشت که با نقره و سنگ بنا شده بود و اندرونش مرصع به یاقوت و جواهر بود و در شبهای تاریک مانند ستارگان درخشان می تابید و بدان جهت کوکبان گفتند. (از معجم البلدان). کوهی است که نزدیک صنعاء واقع است و بر آن کوه دو قصر است که هیچکس راه آن را نمی داند و عقیدۀ بعضی مردم آن است که آن دو قصر را از جواهر ساخته اند، زیرا که در شب به غایت درخشنده است. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 676)
لغت نامه دهخدا
ابن علی بن هادی کوکبانی صنعانی. از مردم صنعای یمن و از ادبا بود. به سال 1115 هجری قمری درگذشت. از آثار اوست: 1- طوق الصادح. 2- سوانح فکر الافهام. 3- دیوان اشعار که خود آن را به نام ’محاسن یوسف’ نامیده است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقبان
تصویر وقبان
گول کانا
فرهنگ لغت هوشیار
ترازو یی که یک پله دارد و بجای پله دیگر سنگ از شاهین آن آویزند قپان: (یکی دیبا فرو ریزد بر زمه یکی دینار بر سنجد بکپان) (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکبان
تصویر شکبان
تور کاهکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبان
تصویر اکبان
بازداشتن زبان نگه داشتن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکبان
تصویر رکبان
جمع راکب، سواران شتر و اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکبان
تصویر اکبان
زبان داری
فرهنگ واژه فارسی سره