مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
مواکله. به دیگری کار گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). واگذار کردن بعضی به بعض دیگر کار را. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
بند مشک و جز آن. (مهذب الاسماء). بند سر مشک و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیزی که سر آن بسته میشود از ظرف و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بند مشک و جز آن. (مهذب الاسماء). بند سر مشک و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیزی که سر آن بسته میشود از ظرف و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بر وزن و معنی گراز است و به فتح اول و تشدید ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان). گراز و آن خوک نر است. (ناظم الاطباء). و این به تشدید نیز آمده چنانکه فرید احول اصفهانی گفته: چو وراز، خوک است خوش پوی و چابک. (انجمن آرا) (آنندراج)
بر وزن و معنی گراز است و به فتح اول و تشدید ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان). گُراز و آن خوک نر است. (ناظم الاطباء). و این به تشدید نیز آمده چنانکه فرید احول اصفهانی گفته: چو وراز، خوک است خوش پوی و چابک. (انجمن آرا) (آنندراج)
ماری است بی دهان که به بینی گزد و دنب از سرش شناخته نشود جهت باریکی و آن خبیث ترین مارها است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قاموس اللغه) (از متن اللغه) (از المنجد). ج، نکاکیز، نکّازات
ماری است بی دهان که به بینی گزد و دنب از سرش شناخته نشود جهت باریکی و آن خبیث ترین مارها است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قاموس اللغه) (از متن اللغه) (از المنجد). ج، نکاکیز، نَکّازات
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
عصای دارای نیزه. (ناظم الاطباء). عصا که در انتهای آن سرنیزه باشد و شخص بر آن تکیه کند. عنزه. عکازه. و رجوع به عکازه و عنزه شود، عصای اسقف نزد مسیحیان. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکازه شود
آنکه او را از سخن گفتن به زنان انزال آیدش بی آنکه مخالطت کند، آنکه نزد جماع حدث کند و پیش از ادخال انزال نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه بر شراب بدخویی و جنگجویی کند. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که چون مست شود بدخویی و جنگجویی نماید و عربده کشد. (ناظم الاطباء)
آنکه او را از سخن گفتن به زنان انزال آیدش بی آنکه مخالطت کند، آنکه نزد جماع حدث کند و پیش از ادخال انزال نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه بر شراب بدخویی و جنگجویی کند. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که چون مست شود بدخویی و جنگجویی نماید و عربده کشد. (ناظم الاطباء)
مالی که حق سبحانه در کانها پیدا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه خدای تعالی در کانها احداث و پایدار کرده. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد). ج، رکائز. (منتهی الارب) ، مال پنهان کردۀ اهل جاهلیت در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رکائز. (منتهی الارب). دفین جاهلیت. (مفاتیح العلوم). دفین اهل جاهلیت. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد) ، پاره های سیم و زردر کان. ج، رکائز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). پاره های سیم و زر در معدن واحد آن رکزهاست و در حدیث است: ’و فی الرکاز الخمس’. (از اقرب الموارد). گنج و خزانه که در زمین باشد. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). گنج. مالی که از زیر زمین یابند. (دهار) (از تعریفات جرجانی). در لغت این کلمه از رکز است و اینکه در شرع گویند: مال مرکوز تحت ارض، اعم از آن است که آن مال بر حسب مشیت الهی در زیر زمین مدفون شده باشد یا با دست بشر دفینۀ تحت الارض باشد،یعنی معدن طبیعی یا گنجینۀ مدفون، چنانکه در درّالمختار ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گنج. کنز. خزانه. دفینه. (یادداشت مؤلف). شرعاً مال مدفون در زیر زمین اعم از اینکه خالق یا مخلوق آن را نهاده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی)
مالی که حق سبحانه در کانها پیدا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آنچه خدای تعالی در کانها احداث و پایدار کرده. ج، رِکزان و اَرکِزَه. (از اقرب الموارد). ج، رکائز. (منتهی الارب) ، مال پنهان کردۀ اهل جاهلیت در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رکائز. (منتهی الارب). دفین جاهلیت. (مفاتیح العلوم). دفین اهل جاهلیت. ج، رکزان و ارکزه. (از اقرب الموارد) ، پاره های سیم و زردر کان. ج، رَکائِز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). پاره های سیم و زر در معدن واحد آن رِکزَهاست و در حدیث است: ’و فی الرکاز الخمس’. (از اقرب الموارد). گنج و خزانه که در زمین باشد. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). گنج. مالی که از زیر زمین یابند. (دهار) (از تعریفات جرجانی). در لغت این کلمه از رکز است و اینکه در شرع گویند: مال مرکوز تحت ارض، اعم از آن است که آن مال بر حسب مشیت الهی در زیر زمین مدفون شده باشد یا با دست بشر دفینۀ تحت الارض باشد،یعنی معدن طبیعی یا گنجینۀ مدفون، چنانکه در درّالمختار ذکر کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). گنج. کنز. خزانه. دفینه. (یادداشت مؤلف). شرعاً مال مدفون در زیر زمین اعم از اینکه خالق یا مخلوق آن را نهاده باشد. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی)
تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف کراز است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کراز شود، چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح گواز است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به گواز و گواره شود
تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). مصحف کراز است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کراز شود، چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). صحیح گواز است. (حاشیه برهان چ معین). و رجوع به گواز و گواره شود