جدول جو
جدول جو

معنی وژول - جستجوی لغت در جدول جو

وژول
شور و غوغا، شتالنگ، کعب
تصویری از وژول
تصویر وژول
فرهنگ فارسی عمید
وژول(وُ)
طعم و مزۀ شور و شوربا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بجول و استخوان شتالنگ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) .کعب (در زبان عربی) . (برهان). بچول. (انجمن آرا) .بژول، شور و غوغا. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تقاضا. (برهان). تقاضا و انگیز. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
وژول(وَ)
طعم شور، و در نسخۀ سروری به معنی شوربا آمده و آن با شین خواهد بود نه با زای فارسی (ژ) . (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به وژول شود
لغت نامه دهخدا
وژول
انگیزش تحریک
تصویری از وژول
تصویر وژول
فرهنگ لغت هوشیار
وژول((وُ))
بجول، استخوان پاشنه پا، شور و غوغا
تصویری از وژول
تصویر وژول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بژول
تصویر بژول
(دخترانه)
نگارش کردی: بژ، برژانگ، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پژول
تصویر پژول
بجول، استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بژول
تصویر بژول
بجول، استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحول
تصویر وحول
وحل ها، گل و لای ها، منجلاب ها، جمع واژۀ وحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصول
تصویر وصول
رسیدن، ورود
وصول کردن: به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژول
تصویر ژول
ژولیدن، آشفته و درهم، پریشان، ژولیده، چین و چروک، چین و شکنج
واحد اندازه گیری کار و انرژی معادل ۱۰۷ ارگ (ergs) در ثانیه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
بژول. بجول. پجول. شتالنگ. اشتالنگ. کعب. غاب. قاب. قاپ. چنگالۀ کوب. (زمخشری ص 40) :
نه اقعس سرون و نه نقرس دوپای
نه اکفس پژول و نه شم (شاید: سم) ز استر.
بوعلی الیاس (از لغت نامۀ اسدی).
چه که بر تخت ناز خسبی خوش
چه که بر گل نهی دو دست و پژول.
، پستان زنان. پستان نرم، فندق. بندق، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چکیدن باران از سقف خانه و امثال آن. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). وژوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وعل. بزهای کوهی، مهتران و شریفان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردمان محتشم. (مهذب الاسماء). و در حدیث آمده: یظهر النحوت علی الوعول، ای یغلب الضعفاء الاقویاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
درآمدن در چیزی و نمایان شدن یا دور شدن و رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، در میان درخت پنهان شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کار خود به دیگری واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). کار خود به دیگری سپردن و به آن اکتفاء کردن. (اقرب الموارد). کار خود به دیگری سپردن، سست گردیدن دابه. (منتهی الارب). سست گردیدن ستور. (آنندراج) : وکلت الدابه، فترت فی السیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وبال. وباله. (منتهی الارب). رجوع به وباله و وبال شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
وباله. ناگوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخت شدن. (از المنجد) ، چراگاه ناگواردناک شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وباله شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پیران. (منتهی الارب). پیرمردان. (ناظم الاطباء). شیوخ. (اقرب الموارد از قاموس) (المنجد) ، دانایان و علماء و حکماء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگیز و تقاضا.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بجول است که استخوان شتالنگ باشد و بتازی کعب خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). شتالنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). بجول. کعب. (مهذب الاسماء). قاب. غاب. پچول. اشتالنگ: کاعب، بژول پستان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نه اقعس سرون ونه پایش نفور
نه اکمس بژول است و نه زاستر.
ابوعلی الیاس (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
رجوع به پژول شود، وای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
اوحال. جمع واژۀ وحل، به معنی گل تنک که ستور در آن درماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وول
تصویر وول
جنبش حرکت، درهم تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژول
تصویر ژول
چین و چروک چین و شکن، درهم پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
اشتالنگ کعب قاب بجول پجول، گلوله ای که طفلان بدان بازی کنند، فندق بندق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصول
تصویر وصول
الفنج دریافت، رسید رسیدن، پیوستن رسیدن، رسیدگی ورود: (... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتبه سپهر برین یافت)، دریافت، پیوستن عارف بحق تعالی. یا زیب وصول بخشیدن (دادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحول
تصویر وحول
جمع وحل، غلیژن ها لجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژول
تصویر بژول
استخوان شتالنگ کعب وژول بجول بجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصول
تصویر وصول
((وُ))
رسیدن، ورود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژول
تصویر پژول
((پَ))
استخوان بین دو قوزک پا، پستان زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژول
تصویر ژول
چین و شکن، ژولیده، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وول
تصویر وول
تکان، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصول
تصویر وصول
دریافت
فرهنگ واژه فارسی سره
کعب، قوزک پا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حصول، دریافت، رسیدن، رسید، نیل، ورود
متضاد: پرداخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد