جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) : به دل گفت آنگه کک کوهزاد ندارم چنین نوچه هرگز به یاد. فردوسی. ، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) : به دل گفت آنگه کک کوهزاد ندارم چنین نوچه هرگز به یاد. فردوسی. ، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
به لغت اصفهان قثاء بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء بری و موجه شود، گیاهی خودرو از تیره چلیپائیان است که در مزارع میروید و بمناسبت ریشه های بلند و عمیقش یکی از آفات مزارع است و در رنگرزی به کار است
به لغت اصفهان قثاء بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء بری و موجه شود، گیاهی خودرو از تیره چلیپائیان است که در مزارع میروید و بمناسبت ریشه های بلند و عمیقش یکی از آفات مزارع است و در رنگرزی به کار است
لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه. لنج. مشفر (در شتر). لوشه. لفج. - لب و لوچه، از اتباع. رجوع به مدخل لب و لوچه شود. - لوچه اش آویزان بودن، عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن
لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه. لنج. مَشفر (در شتر). لوشه. لفج. - لب و لوچه، از اتباع. رجوع به مدخل لب و لوچه شود. - لوچه اش آویزان بودن، عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن
ده کوچکی است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا واقع در 25هزارگزی باختر سمیرم و 10هزارگزی راه مالرو چهارراه به سمیرم. دارای 100 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به لری تکلم می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده کوچکی است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا واقع در 25هزارگزی باختر سمیرم و 10هزارگزی راه مالرو چهارراه به سمیرم. دارای 100 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به لری تکلم می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
غورۀ خرما و خرمای پیش رس. (ناظم الاطباء) ، در تداول مردم جنوب خراسان (گناباد) بر میوۀ پیشرس مانند انگور و شفتالو و جز اینها اطلاق میشود. انگور خام و ناپخته. (از شعوری)
غورۀ خرما و خرمای پیش رس. (ناظم الاطباء) ، در تداول مردم جنوب خراسان (گناباد) بر میوۀ پیشرس مانند انگور و شفتالو و جز اینها اطلاق میشود. انگور خام و ناپخته. (از شعوری)
خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچۀ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارسی (سوژه) و عربی (سوزه) هر دو آمده است. (برهان)
خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچۀ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارسی (سوژه) و عربی (سوزه) هر دو آمده است. (برهان)
محله و برزن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان). محلۀ کوچک. برزن. (فرهنگ فارسی معین) : پس در این کوچه نیست راه شما راه اگر هست، هست آه شما. سنائی. هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. مولوی. ای که از کوچۀ معشوقۀ ما می گذری با خبر باش که سر می شکند دیوارش. حافظ. ، خیابان. (فرهنگ فارسی معین) : در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین) ، راه کوچک و تنگ را گویند، چه راه بزرگ و فراخ را کو و کوی خوانند. (برهان). راه کوچک و دراز. (آنندراج). مصغر کو، یعنی راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). راه تنگ و باریک در شهر یا ده. (فرهنگ فارسی معین). چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه بروبند و کرده بودند که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه ای مانست از رباط محمد سلطان تا شهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). تا چهار دانگ نیشابور کوچه ها و محلات بسیار بود. (عالم آرا ص 218). - خود را به کوچه علی چپ زدن، در تداول عامه، از موضوع مورد بحث به موضوع دیگر پرداختن. (فرهنگ فارسی معین). - ، تجاهل کردن. (فرهنگ فارسی معین). برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. (امثال و حکم). - کوچۀ آشتی کنان، کوچه ای تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند. (از امثال و حکم). - کوچۀ باستان، کنایه از دنیا و عالم است. (برهان) (آنندراج). - کوچۀ بن بست، کوچۀ سربست. (آنندراج). کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه به خارج ندارد. کوچۀ بن بسته. (فرهنگ فارسی معین). معبر مابین خانه ها که دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). - کوچۀ بن بسته. رجوع به ترکیب قبل شود: دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست به درز کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست. صائب (از آنندراج). - کوچه پس کوچه، کوچه های خرد و بزرگ بسیار و مربوط به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کوچۀ خطر، بمعنی کوچۀ باستان است که عالم و دنیا باشد. (برهان). کنایه از عالم. دنیا. (فرهنگ فارسی معین) : دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی. خاقانی. - کوچۀ خموشان، گورستان. (از آنندراج). قبرستان. (غیاث) : یاد شهادت عشق در کوچۀ خموشان کآسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. ملاطغرا (از آنندراج). - کوچه را عوض کردن، در تداول عامه، اشتباه کردن. (فرهنگ فارسی معین). - کوچۀ سلامت، کوچه ای که برای گرفتن قلعه زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند. (آنندراج). خندقی باشد بسیار کج و پرپیچ که اهل محاصره از میان مورچال خود در پناه کجی هایش به قرب قلعۀ غنیم می رسند. (غیاث) : دیوانه شو که عشرت دیوانۀ جهان در کوچۀ سلامت زنجیر بوده است. صائب (از آنندراج). به دور حصن محبت که منزل خطر است میان گور بود کوچۀ سلامت ما. علی خراسانی (از آنندراج). - کوچه غلط دادن، اغراء و اضلال کردن. (از امثال و حکم). فریفتن. سردرگم کردن: اتفاق خیر را خبر از من پرسیدند... دست و پای از کار نبرده آن دو شب کور را کوچۀ غلط دادم و هم از آنجا از راه دیگر متوجه ماردین شدم. (نفثه المصدورزیدری). - کوچۀ نسیه خورها، بیراهه و کم آمد و شد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: خاک کوچه برای باد سودا خوب است، به نکوهش، به زنان که بیرون رفتن از خانه را دوست گیرند، گفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
محله و برزن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان). محلۀ کوچک. برزن. (فرهنگ فارسی معین) : پس در این کوچه نیست راه شما راه اگر هست، هست آه شما. سنائی. هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم. مولوی. ای که از کوچۀ معشوقۀ ما می گذری با خبر باش که سر می شکند دیوارش. حافظ. ، خیابان. (فرهنگ فارسی معین) : در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین) ، راه کوچک و تنگ را گویند، چه راه بزرگ و فراخ را کو و کوی خوانند. (برهان). راه کوچک و دراز. (آنندراج). مصغر کو، یعنی راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). راه تنگ و باریک در شهر یا ده. (فرهنگ فارسی معین). چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه بروبند و کرده بودند که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه ای مانست از رباط محمد سلطان تا شهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). تا چهار دانگ نیشابور کوچه ها و محلات بسیار بود. (عالم آرا ص 218). - خود را به کوچه علی چپ زدن، در تداول عامه، از موضوع مورد بحث به موضوع دیگر پرداختن. (فرهنگ فارسی معین). - ، تجاهل کردن. (فرهنگ فارسی معین). برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. (امثال و حکم). - کوچۀ آشتی کنان، کوچه ای تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند. (از امثال و حکم). - کوچۀ باستان، کنایه از دنیا و عالم است. (برهان) (آنندراج). - کوچۀ بن بست، کوچۀ سربست. (آنندراج). کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه به خارج ندارد. کوچۀ بن بسته. (فرهنگ فارسی معین). معبر مابین خانه ها که دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء). - کوچۀ بن بسته. رجوع به ترکیب قبل شود: دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست به درز کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست. صائب (از آنندراج). - کوچه پس کوچه، کوچه های خرد و بزرگ بسیار و مربوط به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کوچۀ خطر، بمعنی کوچۀ باستان است که عالم و دنیا باشد. (برهان). کنایه از عالم. دنیا. (فرهنگ فارسی معین) : دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی. خاقانی. - کوچۀ خموشان، گورستان. (از آنندراج). قبرستان. (غیاث) : یاد شهادت عشق در کوچۀ خموشان کآسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. ملاطغرا (از آنندراج). - کوچه را عوض کردن، در تداول عامه، اشتباه کردن. (فرهنگ فارسی معین). - کوچۀ سلامت، کوچه ای که برای گرفتن قلعه زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند. (آنندراج). خندقی باشد بسیار کج و پرپیچ که اهل محاصره از میان مورچال خود در پناه کجی هایش به قرب قلعۀ غنیم می رسند. (غیاث) : دیوانه شو که عشرت دیوانۀ جهان در کوچۀ سلامت زنجیر بوده است. صائب (از آنندراج). به دور حصن محبت که منزل خطر است میان گور بود کوچۀ سلامت ما. علی خراسانی (از آنندراج). - کوچه غلط دادن، اغراء و اضلال کردن. (از امثال و حکم). فریفتن. سردرگم کردن: اتفاق خیر را خبر از من پرسیدند... دست و پای از کار نبرده آن دو شب کور را کوچۀ غلط دادم و هم از آنجا از راه دیگر متوجه ماردین شدم. (نفثه المصدورزیدری). - کوچۀ نسیه خورها، بیراهه و کم آمد و شد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: خاک کوچه برای باد سودا خوب است، به نکوهش، به زنان که بیرون رفتن از خانه را دوست گیرند، گفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن