جدول جو
جدول جو

معنی وچه - جستجوی لغت در جدول جو

وچه
بچه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوچه
تصویر لوچه
لب مثلاً لب ولوچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
جوان، نوجوان، کنایه از پهلوان کوچک یا تازه کار، در ورزش ورزشکاری که در ورزش های باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوچه
تصویر سوچه
سوژه، موضوع، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روچه
تصویر روچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
گل بستان افروز. خوچ، تاج خروس. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوچ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو چَ / چِ)
جوان نوخاسته. (غیاث اللغات) (از چراغ هدایت) (آنندراج). نوجوان. (فرهنگ فارسی معین). جوان. (ناظم الاطباء). غلام. (از منتهی الارب) ، خردسال. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، شاگرد. مربّی ̍. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول پهلوانان و اهل زورخانه، شاگرد پهلوان. پهلوان تازه کار. پهلوان جوان در درجۀ دوم. (از یادداشتهای مؤلف). جوان ورزشکار کشتی گیر که در زورخانه تحت تعلیم قرار می گیرد و دورۀ شاگردی را نزد پهلوانی خاص میگذراند. (فرهنگ فارسی معین) :
به دل گفت آنگه کک کوهزاد
ندارم چنین نوچه هرگز به یاد.
فردوسی.
، لوطیان جوان در درجۀ دوم. (یادداشت مؤلف) ، شاخ که از زمین بیرون زند و یا بر شاخی برزند بر درخت. (یادداشت مؤلف) ، قسمی توتون چپق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
به لغت اصفهان قثاء بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به قثاء بری و موجه شود، گیاهی خودرو از تیره چلیپائیان است که در مزارع میروید و بمناسبت ریشه های بلند و عمیقش یکی از آفات مزارع است و در رنگرزی به کار است
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو چَ / چِ)
نخهای کنار لباس. (ناظم الاطباء). رشته های حاشیۀ جامه. (اشتینگاس). نخ رشته شده (؟). (شعوری ج 2 ص 307)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو چَ / چِ)
لب سطبر یا سطبر شده به علت خشم یا اندوه. لنج. مشفر (در شتر). لوشه. لفج.
- لب و لوچه، از اتباع. رجوع به مدخل لب و لوچه شود.
- لوچه اش آویزان بودن، عدم رضایت با چهره ای عبوس نمودن
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا واقع در 25هزارگزی باختر سمیرم و 10هزارگزی راه مالرو چهارراه به سمیرم. دارای 100 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به لری تکلم می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
غورۀ خرما و خرمای پیش رس. (ناظم الاطباء) ، در تداول مردم جنوب خراسان (گناباد) بر میوۀ پیشرس مانند انگور و شفتالو و جز اینها اطلاق میشود. انگور خام و ناپخته. (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خشتک جامه و آن پارچه ای باشد چهارگوشه که در زیر بغل جامه دوزند و آنرا بغلک نیز گویند و بعضی آن پارچۀ مثلث متساوی الساقین را گفته اند که از سر تیریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند و به این معنی بجای جیم فارسی با زای فارسی (سوژه) و عربی (سوزه) هر دو آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
محله و برزن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان). محلۀ کوچک. برزن. (فرهنگ فارسی معین) :
پس در این کوچه نیست راه شما
راه اگر هست، هست آه شما.
سنائی.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
مولوی.
ای که از کوچۀ معشوقۀ ما می گذری
با خبر باش که سر می شکند دیوارش.
حافظ.
، خیابان. (فرهنگ فارسی معین) : در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین) ، راه کوچک و تنگ را گویند، چه راه بزرگ و فراخ را کو و کوی خوانند. (برهان). راه کوچک و دراز. (آنندراج). مصغر کو، یعنی راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). راه تنگ و باریک در شهر یا ده. (فرهنگ فارسی معین). چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه بروبند و کرده بودند که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه ای مانست از رباط محمد سلطان تا شهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). تا چهار دانگ نیشابور کوچه ها و محلات بسیار بود. (عالم آرا ص 218).
- خود را به کوچه علی چپ زدن، در تداول عامه، از موضوع مورد بحث به موضوع دیگر پرداختن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، تجاهل کردن. (فرهنگ فارسی معین). برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. (امثال و حکم).
- کوچۀ آشتی کنان، کوچه ای تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند. (از امثال و حکم).
- کوچۀ باستان، کنایه از دنیا و عالم است. (برهان) (آنندراج).
- کوچۀ بن بست، کوچۀ سربست. (آنندراج). کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه به خارج ندارد. کوچۀ بن بسته. (فرهنگ فارسی معین). معبر مابین خانه ها که دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
- کوچۀ بن بسته. رجوع به ترکیب قبل شود:
دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست
به درز کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
- کوچه پس کوچه، کوچه های خرد و بزرگ بسیار و مربوط به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوچۀ خطر، بمعنی کوچۀ باستان است که عالم و دنیا باشد. (برهان). کنایه از عالم. دنیا. (فرهنگ فارسی معین) :
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
- کوچۀ خموشان، گورستان. (از آنندراج). قبرستان. (غیاث) :
یاد شهادت عشق در کوچۀ خموشان
کآسودگی ز ما برد غوغای زندگانی.
ملاطغرا (از آنندراج).
- کوچه را عوض کردن، در تداول عامه، اشتباه کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- کوچۀ سلامت، کوچه ای که برای گرفتن قلعه زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند. (آنندراج). خندقی باشد بسیار کج و پرپیچ که اهل محاصره از میان مورچال خود در پناه کجی هایش به قرب قلعۀ غنیم می رسند. (غیاث) :
دیوانه شو که عشرت دیوانۀ جهان
در کوچۀ سلامت زنجیر بوده است.
صائب (از آنندراج).
به دور حصن محبت که منزل خطر است
میان گور بود کوچۀ سلامت ما.
علی خراسانی (از آنندراج).
- کوچه غلط دادن، اغراء و اضلال کردن. (از امثال و حکم). فریفتن. سردرگم کردن: اتفاق خیر را خبر از من پرسیدند... دست و پای از کار نبرده آن دو شب کور را کوچۀ غلط دادم و هم از آنجا از راه دیگر متوجه ماردین شدم. (نفثه المصدورزیدری).
- کوچۀ نسیه خورها، بیراهه و کم آمد و شد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
خاک کوچه برای باد سودا خوب است، به نکوهش، به زنان که بیرون رفتن از خانه را دوست گیرند، گفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی از دهستان کنگاور که در بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بمعنی چوبه است. (از جهانگیری). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک، جوزه و چوزه، قو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوچه
تصویر خوچه
تاج خروس خوچ، بستان افروز تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
خردسال، شاگرد مربی، شاگرد پهلوان، جوان نوخاسته، نوجوان، تازه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موچه
تصویر موچه
مغولی پایه، وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوچه
تصویر لوچه
لب سطبر بعلت خشم یا اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوچه
تصویر غوچه
لاف زن هرزه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
((نُ چِ))
جوان، کم سن، پهلوان کم سن و تازه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوچه
تصویر لوچه
((لُ چِ))
لب، لب کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
((چِ))
کوی، محل عبور و مرور
خود را به کوچه علی چپ زدن: کنایه از خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوچه
تصویر غوچه
((چِ))
لاف زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوچه
تصویر سوچه
((چَ یا چِ))
پارچه ای چهار گوشه که در زیر بغل جامه دوزند، بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از سر تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
فرهنگ فارسی معین
شفه، لب، لو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برزن، خیابان، گذرگاه، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پادو، تازه کار، زیردست، شاگرد، نوآموز، نوپا، نوخاسته، نوزخمه، نوکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوسته ی جدا شده ی شالی در کارخانه ی شالیکوبی، پستان
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان
فرهنگ گویش مازندرانی