مفتی. فتوی دهنده، پیغمبر و رسول. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). (مشتق از وزاره به معنی گداره و گر علامت فاعلی) گذارش گر. و کلمه وزیر نیز معرب همین وچر است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز وچرگر. زینبی. در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی که کتابت آن در 776 هجری قمری است مینویسد: چرگر، سرودگوی بود. شاعر گوید: همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم به بزم ساخته، رود آخته دوصد چرگر و چرگر دیگر مفتی بود. زینبی گوید: بوسه ونظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن روا چرگر. (کذا). چنانکه مشهود است کلمه چرگراست نه وچرگر برای اینکه بعد از چرگر به معنی سرودگوی مینویسد چرگر دیگر لیکن شعر زینبی را که شاهد می آورد مصرع دوم طوری است که اگر ز وچرگر بخوانیم وزن درست میشود و فرهنگها از همین جا به اشتباه افتاده اند ولی بی شبهه مصراع ثانی غلط است و شاید اصل چنین بوده: حجت دارم بر این سخن از چرگر یا بر چرگر یا ز گفتۀ چرگر، با اینهمه کلمه ای در پهلوی هست بدینصورت ’واژی تاژ’ به معنی قاری و نمازگزار و خوانندۀ ادعیۀ دینی و امثال آن است. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مؤلف)
مفتی. فتوی دهنده، پیغمبر و رسول. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). (مشتق از وزاره به معنی گداره و گر علامت فاعلی) گذارش گر. و کلمه وزیر نیز معرب همین وچر است. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز وچرگر. زینبی. در نسخۀ حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی که کتابت آن در 776 هجری قمری است مینویسد: چرگر، سرودگوی بود. شاعر گوید: همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم به بزم ساخته، رود آخته دوصد چرگر و چرگر دیگر مفتی بود. زینبی گوید: بوسه ونَظْرَت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن روا چرگر. (کذا). چنانکه مشهود است کلمه چرگراست نه وچرگر برای اینکه بعد از چرگر به معنی سرودگوی مینویسد چرگر دیگر لیکن شعر زینبی را که شاهد می آورد مصرع دوم طوری است که اگر زِ وَچَرگَر بخوانیم وزن درست میشود و فرهنگها از همین جا به اشتباه افتاده اند ولی بی شبهه مصراع ثانی غلط است و شاید اصل چنین بوده: حجت دارم بر این سخن از چرگر یا بر چرگر یا ز گفتۀ چرگر، با اینهمه کلمه ای در پهلوی هست بدینصورت ’واژی تاژ’ به معنی قاری و نمازگزار و خوانندۀ ادعیۀ دینی و امثال آن است. واﷲ اعلم. (یادداشت بخط مؤلف)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) : بوسه و نظرت حلال باشد باری حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر. زینبی (از فرهنگ اسدی). بوس و نظرم حلال باشد با یار این معنی من گرفتم از چرگر. ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا). ، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) : بر پی شیر دین یزدان شو کز پس چرگر امت است بتاز. ناصرخسرو (از جهانگیری). ، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) : همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر. ؟ (از فرهنگ اسدی). ز آوای مطرب ز دستان چرگر دل من تپان همچو ماهی است در بر. شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)