جدول جو
جدول جو

معنی وپات - جستجوی لغت در جدول جو

وپات
امر و پاتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پات
تصویر پات
اورنگ، تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفات
تصویر وفات
موت، مرگ
وفات یافتن (کردن): مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وات
تصویر وات
حرف، سخن، کلمه
پوستین
واحد قدرت الکتریسیته که برای ادامۀ جریان برق لازم می شود برگرفته از نام جیمز وات مخترع دیگ بخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپات
تصویر چپات
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، لطم، لطام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشات
تصویر وشات
واشی ها، سخن چین ها، نمام ها، جمع واژۀ واشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطات
تصویر وطات
پایمال کردن، لگدمال کردن، کنایه از غلبه، قهر، کنایه از خستگی
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
وشاه. جمع واژۀ واشی. (منتهی الارب). سخن چینان. غمازان. (غیاث اللغات). دروغ گویندگان. (غیاث اللغات) :
نشف کرده ستت خیال آن وشات
شبنمی که داری از نهرالحیات.
مولوی.
چون مبدل میکند او سیئات
عین طاعت میکند رغم وشات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زا)
جمع واژۀ وزّه. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وزه و وز شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ والی. (السامی فی الاسامی). رجوع به ولاه و والی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در تداول مردم بلوچ کیف های درداری است که از برگ خرما بافته شود و برای بین راه خرما داخل آن کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چَپْ پا)
طپانچه را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). سیلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وفاه. مرگ. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). موت. فوت:
مغزها از وفات تو بگداخت
دیده ها در غم تو جیحون شد.
مسعودسعد.
اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست از عمل.
سعدی.
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز.
حافظ.
بعد از وفات تربت مادر زمین مجوی
درسینه های مردم عارف مزار ماست.
حافظ.
- وفات کردن،مردن. (ناظم الاطباء). درگذشتن.
- وفات یافتن، مردن. (ناظم الاطباء). وفات کردن: در روز چهارشنبه سنۀ... وفات یافت. (راحهالصدور راوندی).
- تاریخ وفات، تاریخ مرگ شخصی. تاریخ درگذشت:
آنکه میلش سوی حق بینی و حق گوئی بود
سال تاریخ وفاتش طلب از میل بهشت.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 361).
رجوع به وفاه شود
لغت نامه دهخدا
نام جزیره ای است در شرق جزیره بزرگ سوماترا، و بسبب پستی و باتلاقی بودن خالی از سکنه است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولات
تصویر ولات
بنگرید به ولاه، جمع والی: (سیدرضی کیا که از ولات دیالمه و گیلانات بشرف سیادت و فضیلت علم امتیاز داشت و امیر محمد رشتی که از عظمای ملوک آن طرف بود پیشکشهای لایق مرتب داشته باتفاق متوجه شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفات
تصویر وفات
بنگرید به وفاه مرگ موت: (ذکر شنوانیدن وفات امیر زاهه محمد سلطان بمادرش خان زاده) یا تاریخ وفات. تاریخ مرگ شخصی: (آنکه میلش سوی حق بینی وحق گویی بود سال تاریخ وفاتش طلب از میان بهشت) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطات
تصویر وطات
پایمال پاسپردگی، فشارش تنگی گرفتگی سخت: (سلطان از عراق متوجه بغداد شد باسپاهی که از وطات ایشان زمین میلرزید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وات
تصویر وات
واحد قوه الکتریک، که جهت ادامه جریان برق لازم میشود سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفات
تصویر وفات
((وَ))
مرگ، جمع وفیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وات
تصویر وات
کلمه، سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وات
تصویر وات
پوستین
فرهنگ فارسی معین
واحدی است که برای سنجش مقدار نیروی الکتریسیته بکار می رود و معادل است با مقدار یک ژول انرژی در یک ثانیه، به عبارت دیگر هرگاه از یک سیم هادی آن قدر جریان الکتریسیته بگذرد که معادل یک ژول انرژی در یک ثانیه مصرف شود، گوییم به اندازه یک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولات
تصویر ولات
((وُ))
ج. والی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وفات
تصویر وفات
مرگ، درگذشت، میرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
درگذشت، رحلت، فوت، مردن، مرگ، ممات، موت
متضاد: حیات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع زیرآب سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تمیز شده، صاف کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
امر وپاتن
فرهنگ گویش مازندرانی
استفاده مجدد از باقی مانده ی عسل موجود در موم
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، پاشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
بوجار کردن گندم و برنج و غیره با سینی
فرهنگ گویش مازندرانی