کمند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اوهاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وهوق. (مهذب الاسماء) : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری. ، رسن که در گردن ستور اندازند و به وی بندکنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند معرب وهک فارسی است. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
کمند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، اوهاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وهوق. (مهذب الاسماء) : نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق. انوری. ، رسن که در گردن ستور اندازند و به وی بندکنند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گویند معرب وهک فارسی است. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، ارجا، مای مرز، ارس
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نَشک سَروِ کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عَرعَر، اَبهَل، ارجا، مای مَرز، اُرس
نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ، هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک مثلاً ورق آلومینیوم، هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ، هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک مثلاً ورق آلومینیوم، هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
سمرا پندار -1 دردل گذشتن، بغلط تصورکردن پنداشتن، تصورغلط پنداشت، آنچه درخاطرگذرد، پندار، الف - اعتقاد به امر مرجوح. ب - حکم بامور جزئی غیر محسوس، جمع اوهام، قوه واهمه، خیال تخیل: (در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی) (حافظ)، ادراک مثبته که منشا آن شیئی حقیقی نباشد، یا از (به) وهم بیمار شدن (کردن)، بوسیله القا مطالبی نادرست بیمار شدن (کردن) : (خود را بوهم بیمار مکن) : باشد کرم را آفتی کان کبر آرد درفتی از وهم بیمارش کنن در چاپلوسی هر گدا. (دیوان کبیر)
سمرا پندار -1 دردل گذشتن، بغلط تصورکردن پنداشتن، تصورغلط پنداشت، آنچه درخاطرگذرد، پندار، الف - اعتقاد به امر مرجوح. ب - حکم بامور جزئی غیر محسوس، جمع اوهام، قوه واهمه، خیال تخیل: (در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل آید بهیچ معنی زین خوبتر مثالی) (حافظ)، ادراک مثبته که منشا آن شیئی حقیقی نباشد، یا از (به) وهم بیمار شدن (کردن)، بوسیله القا مطالبی نادرست بیمار شدن (کردن) : (خود را بوهم بیمار مکن) : باشد کرم را آفتی کان کبر آرد درفتی از وهم بیمارش کنن در چاپلوسی هر گدا. (دیوان کبیر)
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
در گویش عراقیان از پارسی وزغ وزغ. توضیح مولف سراج نوشته: وزغ بفتحین غوک وبقاف که شهرت گرفته لهجه عراقیان است و صاحب برهان حرف اصلی پنداشته با آنکه مکرر نوشته که قاف در فارسی نیست
در گویش عراقیان از پارسی وزغ وزغ. توضیح مولف سراج نوشته: وزغ بفتحین غوک وبقاف که شهرت گرفته لهجه عراقیان است و صاحب برهان حرف اصلی پنداشته با آنکه مکرر نوشته که قاف در فارسی نیست
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
پارسی تازی شده بهک: بیماری پوستی پوست سپید می شود سر چپ خالها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن لک و پیس کک مک بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف بالکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظوراز بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند
پارسی تازی شده بهک: بیماری پوستی پوست سپید می شود سر چپ خالها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن لک و پیس کک مک بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف بالکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظوراز بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند