جدول جو
جدول جو

معنی وهاط - جستجوی لغت در جدول جو

وهاط
(وِ)
جمع واژۀ وهطه (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به معنی زمین پست مغاک. (آنندراج). و رجوع به وهطه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهان
تصویر وهان
(دخترانه)
جمع خوبان، بهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهار
تصویر وهار
(دخترانه)
فصل بهار (نگارش کردی: وههار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
(پسرانه)
بسیار بخشنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا، رخت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
بسیار درخشنده، درخشان، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
از نام های باری تعالی، بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
رخت خانه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پوست پاره ای به اندازۀ از ناف تا زانو که دو طرف آن را پاره کنند تا بتوان با آن راه رفت و زنان حایض و کودکان بر خود بندند. (ناظم الاطباء) ، پوست پاره ای که آن را دوال کنند و به روی ستور اندازند. ج، ارهطه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رهط. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). جمع واژۀ رهط. (منتهی الارب). رجوع به رهط شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
شدیدالوهج. (اقرب الموارد). تابان. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). فروزنده. درخشنده. (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج... (جهانگشای جوینی).
- خاطر وهاج، خاطر (ذهن) فروزنده ودرخشنده: اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهۀ من چون رؤیت گشته بود. (چهارمقاله ص 58).
- سراج وهاج، چراغ فروزان و تابان.
، سوزان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وهده. زمین های پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). زمینهای پست و نشیب. (آنندراج). رجوع به وهده شود، جمع واژۀ وهد. (منتهی الارب). رجوع به وهد شود
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بسیارعطا. (منتهی الارب) (آنندراج). معطاء. (اقرب الموارد). بسیار بخشنده
لغت نامه دهخدا
(وِ)
اقاط. جمع واژۀ وقط، به معنی گو در زمین درشت یا گو که آب گرد آید در وی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وقط شود، جمع واژۀ وقیط. (منتهی الارب). رجوع به وقیط شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ ورطه. ورطات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ورطه شود، مکر. (منتهی الارب) (آنندراج). خدیعه و غش. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر و فریب و خدعه و غش. (ناظم الاطباء)،
{{مصدر}} فریفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وراط در صدقه (زکوه) جمع کردن شتران متفرق را و پراکنده کردن گله را یا پنهان داشتن مواشی خود در دیگر مواشی یا نهفتن آن را در گو و صحرا تاصدقه گیرنده بر آن مطلع نشود یا پراکنده کردن مواشی را و به دروغ گفتن صدقه گیرنده را که نزد فلان صدقه است و چنان نباشد و منه الحدیث: لاخلاط و لاوراط. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
موضعی است در ینبع. (منتهی الارب). گویا نام جایگاهی است در ارض ینبع که سواع صنم هذیل نیز در این مکان بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
نامی از نامهای خدای تعالی:
تا مآب و مصیر و ملجاء خلق
نبود جز به خالق وهاب.
سوزنی.
داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت
عیش هنی و طبع سخی و کف واهب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گل سرخ یا گل زرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گل زرد، و گویندگل سپید. (مهذب الاسماء). گل سرخ، و گویند گل زرد، وقول اخیر اصح است. (اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وهط. خصومتها. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
بخشنده. (مهذب الاسماء). نیک بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار بخشنده. (غیاث) :
تویی وهاب مال و جز تو واهب
تویی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
بخشنده از فروزگان خدا نیک بخشنده بسیار بخشنده: (تویی وهاب مال و جز تو واهب تویی فعال جود و جز تو فاعل) (منوچهری)، صفتی است ازصفات خدای تعالی: (داری هبت از ایزد وهاب سه نعمت عیش هنی و طبع سخنی و کف واهب) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
فروزنده روشن فروزان فروزنده. یا خاطر (ذهن) وهاج. خاطر (ذهن) فروزنده و درخشنده: (اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاچ و اکرام وانعام آن پادشاه مرا بد آنجا رسانیده بود که بدیهه من چون رویت گشته بود)، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراط
تصویر وراط
فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعاط
تصویر وعاط
گل زرد گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
جمع وهده، پسته ها پسته های هموار دره ها جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاج
تصویر وهاج
((وَ هّ))
فروزان، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهاب
تصویر وهاب
((وَ هّ))
بخشنده، یکی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده، داغ، سوزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشایشگر، بخشنده، سخی، گشاده دست، معطی، واهب
متضاد: بخیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهار
فرهنگ گویش مازندرانی