جدول جو
جدول جو

معنی ونک - جستجوی لغت در جدول جو

ونک
وبر، پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
تصویری از ونک
تصویر ونک
فرهنگ فارسی عمید
ونک
این واژه را معین تازی دانسته برابر با ببر دربرهان و انجمن آرا و آننداراج پارسی است و تازی آن وبر است که خود تازی گشته ببر پارسی ببر وبر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زونک
تصویر زونک
کوتاه قد، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای با برگ های پنجه ای شبیه برگ شاهدانه و گل های زیبا به صورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش یا سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونکول
تصویر ونکول
کار لازم امر ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ونکول
تصویر ونکول
((وَ))
کار لازم، امر ضروری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنک
تصویر بنک
قهوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنک
تصویر آنک
آبله که در اندام برآید سرب از توپال ها سرب اسرب. آنکه
فرهنگ لغت هوشیار
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنک
تصویر رنک
پارسی تازی گشته آرنگ (شعار پادشاهان و دبیران ترک ممالیک مصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنک
تصویر زنک
لاتینی تازی گشته روی از توپال ها زن کوچک، زن فرومایه و پست
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ لغت هوشیار
خوشا بحال، نیک و خرم باد سرد، ضد گرم سرد مطبوع هوای خنک، خوب خوش نیک، تر تازه، صفت تحسین را رساند خوشا، نیکا، حبذا، خنکا خ
فرهنگ لغت هوشیار
کم و اندک ذبیح بهروز آن را پارسی از ریشه سنسکریت می داند تنوک نازک اندک کش تنک (گویش مازندرانی) ترکی تازی گشته هلویی (حلبی) نازک لطیف، کم حجم، پهن، روان رقیق مقابل غلیظ، کم اندک
فرهنگ لغت هوشیار
وجب وژه شبر. گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنک
تصویر سنک
راه های روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورک
تصویر ورک
استخوان ران، بالای ران، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنک
تصویر بنک
درختچه
نشان و اثر چیزی، رد پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنک
تصویر آنک
کلمۀ اشاره برای دور
آبله، تاول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنک
تصویر کنک
گردوی سخت، بخیل، خسیس، کنسک، کنس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویک
تصویر ویک
ویحک، در مقام ترحم، مدح و تعجب می گویند، در هنگام تاسف به کار می رود، افسوس بر تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونگ
تصویر ونگ
صدای گریۀ بچه، ونگ ونگ
تهی، خالی
تهی دست، درویش و مفلس، برای مثال ما از شمار آدمیانیم تنگ دست / کز معصیت توانگر و از طاعتیم ونگ (سوزنی- مجمع الفرس - ونگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشک
تصویر وشک
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنک
تصویر حنک
آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنک
تصویر خنک
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنک
تصویر بنک
بنه، درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش، بطم، جنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورک
تصویر ورک
بوته ای خاردار با ساقه های پرخار که برای سوزاندن به کار می رفته، درمنه، شیح، علف جاروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنک
تصویر پنک
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، بدست، شبر، گدست، وژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وند
تصویر وند
عضو، پسوند متصل به واژه به معنای وابسته مثلاً پیشوند، پسوند،
پسوند متصل به واژه به معنای منسوب به مثلاً باوند، فولادوند، دیرک وند، سکوند، دماوند،
پسوند متصل به واژه به معنای دارنده مثلاً گاووند، دولت وند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوک
تصویر نوک
منقار پرنده، تیزی سر چیزی مثلاً نوک سوزن، نوک قلم، نوک کارد، نوک شمشیر، گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ونج
تصویر ونج
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، مرگو، چکوک، چغک، مرکو، چتوک، بنجشک، عصفور برای مثال شکار باز، خرچال و کلنگ است / شکار واشه، ونج است و کبوتر (عنصری - ۳۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولک
تصویر ولک
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، کومار، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
به شگفت آمدن، ستم کردن، ستیهیدن، چیره شدن، دروغ گفتن، شگفت آور دله از جانوران، پیسه روباه (قارساق) از جانوران، شماله دزد (مشاله شمع مشعل) در، پاسی از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
منقار مرغان، چنگ گولی ناتوانی کودنی منقار پرندگان، سر تیز چیزی مانند سر قلم سر سوزن سر خنجر سر کارد سر مژگان و غیره: (اگر زر خواهی زمن یا درم فراژ آوارم من به نوک قلم) ابو شکور. لفا اق. 293)، خار آهنی که بر بینی موزه محکم کنند، یا نوک پا. راس انگشتان پا. یا نوک دل. سر دل راس القلب. یا یک نوک پا. اندک مدتی. یا نوک کسی را قیچی کردن، او را وادار بسکوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار