جدول جو
جدول جو

معنی ونهر - جستجوی لغت در جدول جو

ونهر(وَ سَ)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان با 337 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهر
تصویر نهر
مفرد واژۀ انهار، جوی، رودخانه، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین) : مثل وندر، سخت سیه چرده و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ طَ)
در کاری دشوار انداختن کسی را که راه رهایی ندارد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
قریه ای از نسف، و منسوب به آن را ونجی گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ هَُ)
جمع واژۀ نهر و نهر. رجوع به نهر شود، جمع واژۀ نهار. رجوع به نهار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
جای آب کند جوی، جوی خرد در قلعه که از آن آب در قلعه روان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
رانندۀ آب و خون و جز آن، فراخ کننده جوی. (آنندراج). آنکه پهن و فراخ میکند. (ناظم الاطباء) ، زخم فراخ زننده. (آنندراج). آنکه زخم عمیق و عریض وارد می آورد. (ناظم الاطباء) ، آهسته دونده. (آنندراج). اسبی که آهسته می دود. (ناظم الاطباء) ، زن فربه، چاه کن که تا به آب رسد. (آنندراج). آنکه چاه می کند تا به آب رسد، آنکه کاری را در روز می کند، آنکه به نیکویی نمی رسد، رگی که به شدت خون می افشاند وبازنمی ایستد. (ناظم الاطباء). رجوع به انهار شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
از: و + اندر، و در. و اندر. (فرهنگ فارسی معین) واندر:
تدبیرصد رنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
وندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لایری.
مولوی (دیوان کبیر ج 1 ص 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام ولایتی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). وهره. ظاهراً نام ناحیتی است مذکور در شاهنامۀ فردوسی:
چغانی و شکنی و چینی و وهر
از این کینه در دل ندارند بهر.
فردوسی.
ز چین و ز سقلاب و از هند و وهر
همه گنج داران گیرنده شهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گُ نُ)
یکی از ولایتهای قدیم کردستان. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 33 حاشیۀ2). اکنون در بین گهواره و کرند (کرمانشاه) قریه ای هست که آن را کنهر گویند. (ایضاً ص 33 حاشیۀ2)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان بیونیج است که در بخش کرند شهرستان شاه آباد واقع است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نهار انهر، روز نیک روشن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ نهر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جویها. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
انگور سپید. (منتهی الارب). عنب ابیض. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، نهر نهر، جوی فراخ و گشاده. (منتهی الارب) ، واسع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، رجل نهر، مرد به روز غارت کننده. (منتهی الارب). مرد صاحب النهار که به هنگام روز پی کارها رود. مقابل لیلی به معنی صاحب اللیل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، نهار نهر، روز نیک روشن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ اَ بُلْ فُ)
دهی از دهستان مهران رود بخش بستان آباد شهرستان تبریز در 15 هزارگزی جنوب غربی بستان آباد و 11 هزارگزی جادۀ تبریز به بستان آباد، در جلگۀ سردسیری واقع و دارای 602 تن سکنه است. آبش از رودخانه نهندآباد و چشمه، محصولش غلات و یونجه و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در نجوم، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت جنوبی و آن را بر مثال جویی توهم کرده اند باریک با گردش های بسیار و آن سی و چهار کوکب است و آخر او کوکبی است روشن از قدر اول که او را آخرالنهر خوانند. (یادداشت مؤلف) (از جهان دانش)
جیحون.
- ماوراءالنهر، آن سوی جیحون از جانب مشرق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
افروختگی پرتو آفتاب بر زمین چنانکه اضطراب آن همچو بخار نمایان گردد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهر
تصویر نهر
جوی آب، مجرای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهر
تصویر انهر
جمع نهر، جوی ها (تک نهار) روزها روز دراز روز خسته کننده
فرهنگ لغت هوشیار
و در و اندر: تدبیر صد رنگ افگنیبر روم و بر زنگ افگنی وندر میان جنگ افگنی فی اصطناع لایری. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهر
تصویر واهر
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهر
تصویر منهر
چاهکن، جویکن، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهر
تصویر نهر
((نَ))
جوی، رودخانه، جمع انهار، نهور
فرهنگ فارسی معین
جدول، جویبار، جوی، جیحون، رود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
1ـ دیدن نهر در خواب، نشانه تجارت و سفرهای کوتاه است. اگر خواب ببینید نهر پر از آب است، علامت سختیهای زودگذر است. ، 2ـ دیدن نهر خشکیده در خواب، علامت نومیدی است. و اینکه افراد دیگری به اهداف شما دست خواهند یافت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گرو رهن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای او، مال او
فرهنگ گویش مازندرانی
باز شدن حصار دور مراتع یا باغ، سوراخ، درز، شکاف
فرهنگ گویش مازندرانی
مال او، باید، بایست، اشتها داشتن، میل به غذا داشتن، مایل است، می خواهد
فرهنگ گویش مازندرانی