جدول جو
جدول جو

معنی ونجنکی - جستجوی لغت در جدول جو

ونجنکی
(وَنْجْ نَ)
منسوب به ونجنک، به معنی ریحان.
- زلف ونجنکی، زلف شبیه به شاه اسپرم و ضیمران:
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان به زلف ونجنکی.
خسروی
لغت نامه دهخدا
ونجنکی
منسوب به ونجنک. یا زلف ونجنکی. زلف شبیه به شاهسپرم و ضمیران
تصویری از ونجنکی
تصویر ونجنکی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ونجنک
تصویر ونجنک
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، اسپرغم، شاه سپرم، اسفرغم، شاه پرم، سپرم، شاه اسپرم، نازبو، سپرهم، اسفرم، شاه اسپرغم، اسپرم، سپرغم، ضیمران، شاسپرم، ضومران برای مثال ونجنک را همی نمونه کند / زیر هامون به زلف ونجنکی (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
(وَنْجْ نَ)
شاهسفرغم. (لغت نامۀ اسدی). شاه سپرغم. (حاشیۀ برهان قاطع). شاه اسپرم. (برهان). ریحان. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج). ضیمران. (برهان) :
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان (زیر هامون) به زلف ونجنکی.
خسروی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ جِ)
منسوب به گنجشک.
- روزۀ گنجشکی، در تداول عوام، روزه ای که کودکان بگیرندو چون گرسنه شوند افطار کنند. روزۀ کله گنجشکی
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ نَ)
نام دیگر آن گنده سیری است و هر دو نام در کرج متداول است. (یادداشت مؤلف) ، ریزه ریزه کردن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ریزریز کردن. (فرهنگ فارسی معین). ریزریز کردن نان. (ناظم الاطباء) ، بیرون کشیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ فارسی معین). کشیدن. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زمین آب دادن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). زمین را آب دادن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج) (هفت قلزم) : جمع لشکر کرد و تاختن تا... و جمله زر بفرمود انجیدن. (تاریخ طبرستان) ، آزردن. (ناظم الاطباء). آزردن. زخم زدن. (فرهنگ فارسی معین). سوراخ کردن. (یادداشت مؤلف) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
برآن خاک خونش بشنجیده اند.
لبیبی.
تیغت تن کوهسار انجیده
گرزت سر روزگار پخچیده.
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
منقار مرغان. (برهان) (آنندراج). نوک مرغان. منقار مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ونجنک
تصویر ونجنک
ریحان: (ونجنک را همی نمونه کند زیر هامون بزلف و نجنکی) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گنجشک. یا روزه گنجشک. روزه ای که کودکان بگیرند و چون گرسنه شوند افطار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی پارسی گشته بنگرید به منجنیق کشکنجیر من کمان را و خداوند کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجنیک
تصویر منجنیک
((مَ جَ))
منجنیق، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش مورد استفاده قرار می گرفت، منجنیک
فرهنگ فارسی معین
پول قدیمی، به باور عوام پول اجنه
فرهنگ گویش مازندرانی