جدول جو
جدول جو

معنی ونجان - جستجوی لغت در جدول جو

ونجان(وَ دِ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه در 10 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، دارای 736 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فنجان
تصویر فنجان
ظرف کوچک چینی یا بلوری که در آن چای یا قهوه می خورند
ساعت آبی، وسیله ای برای اندازه گیری زمان در گذشته که در آن از جریان یکنواخت آب استفاده می شد و اسباب آن ظرفی بود با سوراخ کوچک که آب قطره قطره از آن می چکیده و با مدرج ساختن ظرف، گذشت زمان را اندازه می گرفتند و نوعی از آن ظرفی سوراخ دار بوده که آن را پنگان یا فنجان گفته اند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
شیخ خواجه سنجان بچند نام موسوم است. شاه سنجان، سلطان سنجان و شیخ سنجان. شیخ صاحب وقت بود و در خاندان ایشان همیشه یکی صاحب سجاده است. (تاریخ گزیده ص 793). رجوع به شاه سنجان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ وَ)
دهی است جزو دهستان وزوا از بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 9 هزارگزی قاهان. موقع طبیعی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 602 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی و محصول آن غلات، بنشن، باغات و انواع میوه جات سردسیری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
دهی از دهستان قلقل رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 825 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران، در 20 هزارگزی شمال کرج و 3 هزارگزی غرب راه کرج به چالوس در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 461 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و میوه های سردسیری و لبنیات و عسل، شغل مردمش زراعت و گله داری و کرباس بافی است. مزرعۀ وفس جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ صَ)
وهج. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درخشیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). درخشیدن آتش. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یوم وهجان، روز سخت گرم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 874 تن و آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود ومحصول آن غلات، پنبه، باغات انار و انجیر و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای کسب به تهران و قم میروند. بقعه ای به نام شاهزاده عبدالله دارد. مزارع میوند کیلوئیه، شاه بلبل، تکیه جزو این ده است. سر راه فرعی قم به کهک واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های وره قم، (تاریخ قم ص 138)، و در ص 119 همان کتاب از دهات ’وازین طسوج’ آمده است
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 42000گزی شمال خاوری بافت، سر راه مالرو جواران به رابرواقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 300 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ صاحب آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
صفت فاعلی از گنجیدن. (کلیله و دمنه به نقل بهار در سبک شناسی ج 2 ص 266)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
از توابع اسپاهان و دارای معدن نقره است. از بلوکات اسپاهان حد شمالی بزررود و ماربین، شرقی شهرضا و سمیرم سفلی و کراج، جنوبی چهارمحال و غربی کرون و فریدن می باشد. مرکز آن فلاورجان، عده قراء آن 186، مساحت آن 112 فرسخ، سکنۀ آن 84277 تن و ناحیتی حاصلخیز است، آنجا برنج خوب به عمل می آید و گویند پشه بسیار دارد. (برهان). حمدالله مستوفی گوید: بیست پارچه دیه است گوناگون و قهدریجان و گلیشاد معظم قرای آن. (از نزهه القلوب ص 51).
- امثال:
مثل بوجارلنجان است، از هر طرف باد بیابد بادش میدهد، یعنی عقیدۀ ثابتی ندارد و پیرو هر قوی و زورمندی است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معرب سنگان. قصبۀ مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه. جمعیت آن 850 تن است. (فرهنگ فارسی معین). قصبه ای است بخراسان. (منتهی الارب). قصبۀ خواف است و از آنجاست ابوالحسن علی بن القاسم السنجانی: طوس و جاجرم و جوین و بیهق و خواف و سنجان و سرخس. (تاریخ جهانگشای جوینی ص 118)
معرب سنگان. قریه ای بود بر دروازۀ شهر مرو که آنرا ’ورسنگان’ میگفتند. (فرهنگ فارسی معین). قریه ای است نزدیک دروازۀ شهر مرو و یکی از دروازه های این شهربه این نام موسوم است. (معجم البلدان) :
چون خور براسب قلۀ سنجان برآمدن
از نعل اسب قلۀ ثهلان شکستنش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ وِ)
نام قریتی بوده است به اصفهان. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
صفت بیان حالت ازمصدر سنجیدن. در حال سنجیدن. رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که دارای 324 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، انگور، میوه و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
معرب پنگان. از یونانی پنتاکس. پیالۀ کوچک سفالین، بلورین یا چینی که در آن چای یا قهوه خورند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهری است به آذربایجان. (منتهی الارب) (آنندراج). شهر حاکم نشین ولایت خمسه که میانۀ قزوین و میانج واقع شده است. (ناظم الاطباء). نام شهری میان قزوین و تبریز و آنرا خمسه نیز گویند. و لقب آن دارالسعاده بود و قلمتراش و ملیله کاری آن بخوبی مشهور است. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). شهر زنجان در 314 هزارگزی باختر تهران و 302 هزارگزی جنوب خاوری تبریز و بر سر راه شوسه و خط آهن تهران آذربایجان واقع است و طول جغرافیایی آن 48 درجه و 29 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 40 دقیقه است و از سطح دریا 1600 متر ارتفاع دارد. هوای آن سرد و زمستان آن طولانی و تابستانش معتدل است. این شهر در حدود 48000 تن سکنه دارد و یکی از شهرهای قدیمی کشور است. این شهر دارای کار خانه کبریت سازی می باشد وصنعت چاقوسازی آن مشهور است. از بناهای تاریخی این شهر: مسجدشاه، مسجد حاجی میرزاابوالقاسم، مسجد جامع، کاروانسرا سنگی، مسجد ملا و امامزاده ابراهیم، پل های حاجی میربهاءالدین و اسعدالدوله کهنه کرپی را میتوان نام برد. چنانکه پیش از این اشاره رفت این شهر یکی از شهرهای قدیم ایران است و گویند بطلیموس از آن نام برده و بعقیدۀ حمداﷲ مستوفی اردشیر بابکان آن را بنا نهاده و مسلمانان در سال 24 هجری قمری آنرا گشودند. این شهر در کتب جغرافیانویسان گاه ناحیه ای از دیلم و گاه جزء جبال و گاه جزء آذربایجان و گاهی هم جزء ری بشمار میرفت و در قرن چهارم هجری منطقۀ فعالیت دیلمیان و آل مسافر بود. در دوران مغول این شهر ویران گردید. الجایتو، سلطانیه را در نزدیکی زنجان بنا نهاد و پایتخت خود ساخت. در دوران بعد از صفویه دامنۀ جنگهای ایران و حکومت عثمانی تا زنجان کشیده شد و درسال 1266 هجری قمری بابیه با قوای دولتی در این شهر مقاومت مسلحانه کردند. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2، دائره المعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
دیهی است ازولایت اعلم همدان و فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر عراقی شاعر از آنجاست. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 822)
لغت نامه دهخدا
(کَ وِ)
منسوب است به کونجان. (از انساب سمعانی). رجوع به کونجان شود
لغت نامه دهخدا
تثنیه ودج دو رگ گردن در حالت تثنیه دورگ از دو سوی گلو که ببریدن آن زندگی بسر آید: دروی سه است یکی مری ودجان حلقوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجان
تصویر گنجان
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجان
تصویر فنجان
پیاله کوچک سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنجان
تصویر زنجان
پارسی تازی گشته زنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنجان
تصویر فنجان
((فِ))
معرب پنگان، پیاله کوچک چینی یا بلوری برای نوشیدن چای یا قهوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنجان
تصویر زنجان
زنگان
فرهنگ واژه فارسی سره
مادر بزرگ جده
فرهنگ گویش مازندرانی
پرجمعیّت، شلوغ
دیکشنری اردو به فارسی
ناشناس، ناشناخته
دیکشنری اردو به فارسی