جدول جو
جدول جو

معنی ومس - جستجوی لغت در جدول جو

ومس
(قَ طَ بَ)
سودن چیزی را به چیزی تا پوست واگردد. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمس
تصویر شمس
(پسرانه)
خورشید، نام بتی در قدیم، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویس
تصویر ویس
(پسرانه)
نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین، عشیره یکرنگ (نگارش کردی: وهیس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن، در خاک پنهان ساختن، پوشاندن و پنهان کردن چیزی، سنگ انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسم
تصویر وسم
داغ کردن، نشان کردن، علامت گذاشتن، داغ، نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمس
تصویر طمس
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید، نود و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه، ناقۀ صالح
فرهنگ فارسی عمید
(قَ مَ)
مهتر و امیر قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 258). ابن درید گوید این کلمه رومی است. رجوع به قمّس شود، میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب). معظم ماء البحر. ج، قوامس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَمْ مَ)
شتر هنوز ریاضت نایافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ناحیه ای است بزرگ و در اقلیم رابع قرار دارد، طول آن 77 درجه و ربع و عرض آن 36 درجه و خمس و سی دقیقه میباشد. قومس معرب کومس است و سرزمینی است پهناور و مشتمل بر شهرها و ده ها و کشتزارها که در دامنۀ کوهستان طبرستان قرار دارد و شهر مشهور آن دامغان است که در میان ری و نیشابور واقع شده و از شهرهای مشهور آن بسطام و بیار است. گروهی سمنان را نیز از قومس شمارند و برخی آن را جزو ری دانند. (از معجم البلدان). موضعی است در مازندران. رابینو گوید: مازندران که سابقاً طبرستان نام داشته قسمتی از ایالت قدیمی فرشوداگربشمار میرفته و این ایالت هم شامل آذربایجان، آهار، طبرستان، گیلان، دیلم، ری، قومس، دامغان و گرگان بوده است. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیونانی حاشا را نامند. صاحب برهان قاطع گوید: بسریانی نوعی از پودنۀ کوهی است و ان گلهای کوچک بسیار دارد وبسرخی مایل است و آنرا بعربی سعتر الحمام خوانند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقس
تصویر وقس
پوشال ریزه هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسم
تصویر وسم
داغ داغی که با آهن تفته کنند، نشان، داغ کردن، نشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمس
تصویر نمس
راسو
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خزه از میان لبان صفیری در آوردن (شبیه بصوت) برای نوازش کودک
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن بدست چیزی را، سائیدن سست، بیحال، شل، خم پذیر، قابل انعطاف، بی حس، فلج پدید آمدن در عضو یا همه اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمس
تصویر قمس
غوته خوردن، غوته دادن، تکان خوردن زه در زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن باب فرو بردن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
نادان نمایی گول نمایی خود را به نادانی زدن خرخری، پنهان کردن، ناپدید گشتن، جنگ سخت، کار دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وپس
تصویر وپس
مانند و مثل و مشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمس
تصویر شمس
آفتاب، خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
ناپدید شدن ناپدیدی، ناپدید کردن، از بیخ بر کندن، کور کردن، زابزدایی زبانزد سوفیانه زدایش همه زاب ها (طفات) در شیفتگی به فروزه های خدایی ناپدید کردن ناپیدا کردن، هلاک کردن، ناپیدا شدن، دور نگریستن، دوری گزیدن، رفتن همه صفات بشریت در صفات انوار ربوبیت، یکی از زحافات عروض فارسی و آن چنانست که از فاع لاتن مفروق الوتد پس از اسقاط هر دو سبب عین نیز ساقط گردد فا بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قومس
تصویر قومس
مهتر و امیر قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمس
تصویر تمس
تمیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک، یک پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمس
تصویر حمس
آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امس
تصویر امس
دیروز، روزی از روزهای گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمس
تصویر جمس
ماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن مرده و پوشانیدن آن و نیز بمعنی خاک گور، قبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمس
تصویر دمس
چرکین تن لاشه نهنبیده پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویس
تصویر ویس
طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره