جدول جو
جدول جو

معنی ولیرکن - جستجوی لغت در جدول جو

ولیرکن
روستای از میان رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب، بایر
ویران کردن: خراب کردن، منهدم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(وُلْ یَ)
تثنیۀ ولیا، و آن مؤنث اولی است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان. سکنۀ آن 516 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان دشت سر، بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از نهر گرمرود و محصول آن لبنیات است. در تابستان تعدادی از سکنه به ییلاقات چلاو میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری خوسف. این ده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 143 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن پنبه و غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. مردم محل این ده را خلیلان نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان بالا خیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان زیلائی بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. دارای 200 تن سکنه است. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات. شغل اهالی کارگر شرکت نفت، زراعت و گله داری. صنایع دستی قالیچه بافی. راه آن مالرو است و آثار خرابه های قدیمی باقی است. ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِلْ یِ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل که در 40000گزی جنوب بابل واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 105 تن سکنه است. آب آنجا ازچشمه تأمین میشود. محصول آن لبنیات و شغل اهالی گله داری و راه آن مالرو است. ساکنان آن در زمستان به قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گْلی / گِ کُ)
مجسمه ساز مشهور یونان قدیم که مجسمۀ معروف هرکول را ساخته است
لغت نامه دهخدا
(وُ لَ)
مصغر لدون جمع واژۀ لده به معنی همزاد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ول کننده رهاکننده، دست بردارنده: تو که ول کن نیستی. یا ول کن معامله نبودن، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کارها در دعوا و معرکه کردن دنباله کاری را رها نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیکن
تصویر ولیکن
ولکن ولی از این روی ولی ولیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب بایر مقابل آباد: (گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما سایه دولت برین کنج خراب انداختی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولیکن
تصویر ولیکن
((وَ لِ کَ))
استثناء را رساند، ولی، اما، از این جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویران
تصویر ویران
Desolate, Destroyed, Dilapidated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ویران
تصویر ویران
désolé, détruit, délabré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازکن، پاره کن، بپاشان
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام آبادی از دهستان فیروزجاه شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از روستاهای دشت سر شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ویران
تصویر ویران
desolado, destruído, dilapidado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ویران
تصویر ویران
desolado, destruido, deteriorado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ویران
تصویر ویران
zniszczony, zrujnowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ویران
تصویر ویران
опустошённый , разрушенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ویران
تصویر ویران
спустошений , зруйнований , руйнівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ویران
تصویر ویران
verwoest, vernietigd, vervallen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ویران
تصویر ویران
verwüstet, zerstört, baufällig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ویران
تصویر ویران
desolato, distrutto, fatiscente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ویران
تصویر ویران
उजाड़ , नष्ट , जीर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ویران
تصویر ویران
মরুভূমি , ধ্বংস , ধ্বংসপ্রাপ্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ویران
تصویر ویران
ıssız, tahrip olmuş, harabe
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی