اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
درهم رفته. درهم شده. آمیخته. به دست مالیده. پریشان. و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان). خلاف خوارکرده (در موی). گوریده. آشفته. بهم شوریده. کالیده: جغبوت،سخت ژولیده (در موی). هدمل، بسیارموی ژولیده سر. هدبّل، ژولیده موی که شانه نکند. شعر مشعون، موی پراکندۀ ژولیده. تفث، چرکین و ژولیده گردیدن موی. شعثان الرأس، ژولیده موی غبارآلوده سر. جفول، پراکنده شدن موها و ژولیده گردیدن. (منتهی الارب) : مانده گشتم ز پا و از دیده شانه نو بود وموی ژولیده. سنائی. تو نیز مه چهارده بنمای بردار ز روی زلف ژولیده. سنائی. نگارم دوش ژولیده درآمد چو جان من بشولیده درآمد. عطار. همی گفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی. (بوستان)
درهم رفته. درهم شده. آمیخته. به دست مالیده. پریشان. و این معنی را بیشتر در زلف و کاکل استعمال کنند. (برهان). خلاف خوارکرده (در موی). گوریده. آشفته. بهم شوریده. کالیده: جغبوت،سخت ژولیده (در موی). هدمل، بسیارموی ژولیده سر. هِدَبّْل، ژولیده موی که شانه نکند. شَعر مشعون، موی پراکندۀ ژولیده. تَفَث، چرکین و ژولیده گردیدن موی. شعثان الرأس، ژولیده موی غبارآلوده سر. جُفول، پراکنده شدن موها و ژولیده گردیدن. (منتهی الارب) : مانده گشتم ز پا و از دیده شانه نو بود وموی ژولیده. سنائی. تو نیز مه چهارده بنمای بردار ز روی زلف ژولیده. سنائی. نگارم دوش ژولیده درآمد چو جان من بشولیده درآمد. عطار. همی گفت ژولیده دستار و موی کف دست شکرانه مالان به روی. (بوستان)