جوش و خروش. (غیاث اللغات). شور و آشوب و غوغا. (برهان) (غیاث اللغات). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله. شاکر بخاری. دست از او درکش چو مردان پیش از آنک درکشدت او زیر شر و ولوله. ناصرخسرو. فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار. مسعودسعد. ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست. سعدی. در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی. سعدی. گفتن بسیار نه از نغزی است ولولۀ طبل ز بی مغزی است. جامی. - ولوله افتادن، شور و غوغا به پا شدن. - ولوله انداختن، شور و غوغا به پا کردن: نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت. سعدی. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز. حافظ. - ، آشوب به پا کردن
جوش و خروش. (غیاث اللغات). شور و آشوب و غوغا. (برهان) (غیاث اللغات). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله. شاکر بخاری. دست از او درکش چو مردان پیش از آنک درکشدْت او زیر شر و ولوله. ناصرخسرو. فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار. مسعودسعد. ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست. سعدی. در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی. سعدی. گفتن بسیار نه از نغزی است ولولۀ طبل ز بی مغزی است. جامی. - ولوله افتادن، شور و غوغا به پا شدن. - ولوله انداختن، شور و غوغا به پا کردن: نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت. سعدی. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز. حافظ. - ، آشوب به پا کردن
بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن زن. (منتهی الارب). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. (اقرب الموارد). واویلا گفتن. (غیاث اللغات) (برهان)
بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن زن. (منتهی الارب). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. (اقرب الموارد). واویلا گفتن. (غیاث اللغات) (برهان)
دهی از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سلماس. دره و سردسیر. دارای 70 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. واقع در سی هزارگزی جنوب باختری سلماس. دره و سردسیر. دارای 70 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ولوله در فارسی غوغا، آشوب بانگ کردن فریاد کردن، بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا: حمحمه جیاد و قعقعه سلاح و ولوله اجناد، آشوب یا ولوله تفنگ. صدای تفنگ. یا ولو لوه کوس. غریو کوس
ولوله در فارسی غوغا، آشوب بانگ کردن فریاد کردن، بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا: حمحمه جیاد و قعقعه سلاح و ولوله اجناد، آشوب یا ولوله تفنگ. صدای تفنگ. یا ولو لوه کوس. غریو کوس