جدول جو
جدول جو

معنی ولاشید - جستجوی لغت در جدول جو

ولاشید
از توابع میان رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آراشید
تصویر آراشید
(دخترانه و پسرانه)
پسته زمینی یا پسته شام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
بادام زمینی، گیاهی یک ساله با پوسته ای زرد و سخت، مغز خوراکی و روغنی که بودادۀ آن به عنوان تنقلات مصرف می شود، پستۀ کوهی، بادام خاکی، پستۀ زمینی، پستۀ شامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناشید
تصویر اناشید
اشعاری که در محافل برای یکدیگر می خواندند
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
جنسی خزندۀ افیدین پروتروگلیف از خانوادۀ ئیدروفی ایده. شامل مارهای دریائی زهردار که دم آنها از پهلو مسطح است و در اقیانوس هند و اقیانوس کبیر (نواحی حارّه) زیست میکنند
جنسی از ماهیان اکانتوپتر از خانوادۀ سکومبریده در دریاهای اروپا و اقیانوس هند
لغت نامه دهخدا
(مُ شی یِ)
دهی از دهستان ملکاری است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 292 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان نهرهاشم است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 250 تن سکنه دارد. این آبادی از سه محل نزدیک به هم تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری بوده است در میانۀ همدان و کرمانشاه و بانی آن بلاش از پادشاهان ساسانی بوده است و بدین نام ساسانیان متعدد بوده اند و بدین نام قصبات قدیمه باقی است در نواحی اخلاط و کرمان و غیره. ولاشگرددر اصل بلاشکرد بوده. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ ورشان و آن قمری است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به ورشان و رجوع به قانون ابوعلی کتاب ثالث ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ گُ تَ)
پاشیدن. (آنندراج) ، تاراج و غارت کردن. تباه کردن. ناچیز کردن. لاش کردن:
ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش.
ناصرخسرو.
رنج کاران که گنج لاشانند
زرنگهدار و آب پاشانند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ علماد و علماده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
درمانده باشد. (لغت فرس چ اقبال ص 115). این کلمه در چاپهای دیگر فرهنگ اسدی نیامده و در چ اقبال با علامت سؤال ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
ضایع کردن. و پاشیدن، جستجو و تفحص کردن و جستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستانهای هفتگانه بخش ششتمد شهرستان سبزوار. این دهستان در شمال باختری کوه میش واقع و محدود است از شمال بدهستان زمج، از جنوب به بخش بردسکن از شهرستان کاشمر، از خاور بدهستان شامات، از باختر بدهستان همائی و فروغن. راه جدیدالاحداث و شوسۀ سبزوار و کاشمر از این دهستان عبور می نماید. موقعیت دهستان کوهستانی و هوای آن سرد و بر اثر جریان چشمه های متعدد باغهای زیادی دارد و چون درخت توت زیادی بدانجاست مقدار زیادی پیلۀ ابریشم هر سال تهیه می کند. این دهستان در کوهستان واقع و از جهت مرطوب بودن محل، درخت بادام دیمی زیادی دارد و نیز محصول باغهای انگور آن شیره سفید بسیار مطبوع است که به نقاط دیگر بفروش می رسانند. خواشید از 22 آبادی تشکیل شده و مجموع نفوس آن 6741 تن می باشد. قراء مهم آن عبارتند از بجدن با 985 تن سکنه و استاج با 811 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + قید، بدون قید. بدون قید و شرط. (فرهنگ فارسی معین). مطلقاً: در نسخه ای که بر رسومات نوشته اند رسوم رادر تحت امیر آخورباشی مجملاً - بلاقید ’جلو’ و ’صحرا’- تفصیل داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 54) ، جمع واژۀ بلاّعه. رجوع به بلاعه شود، جمع واژۀ بلّوعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلوعه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انشوده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). اشعاری که در محفلی برای یکدیگر بخوانند. سرودها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به انشوده شود
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
سن پلاسید، رهبان بندیکتن متولد در رم، او همراه سن بنوا به کوه کاسن رفت. ذکران او پنجم اکتبر است
لغت نامه دهخدا
افلاق، افلاخونیه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
لاسیتی، نام تودۀ کوهی در قسمت شرقی جزیره کرت (اقریطش) مشرف به کوه استاور، دارای 2160 گز ارتفاع و در مرکز آن دریاچه ای است، لاسیتی تشکیل بلوک آبادانی میدهد که دارای 54000 تن سکنه است، 44 هزار آن یونانی مسیحی و ده هزار آن مسلمانند
لغت نامه دهخدا
بلندنظر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ ولیده. (اقرب الموارد). رجوع به ولائد و ولیده شود
لغت نامه دهخدا
(وِ گِ)
دهی است از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری. سکنۀ آن 360 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وراشین
تصویر وراشین
جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کبوتران جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تاراج کردن غارت کردن: ای پسر گر دل و دین راسفهالاش کنند توچو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش، (ناصر خسرو. 221) تباه کردن، تاراج و غارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامید
تصویر علامید
جمع علماد، گروهه های ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاشیدن
تصویر تلاشیدن
کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع انشوده، سرودها جمع انشوده اشعاری که در محفلی برای یکدیگر بخوانند سرودها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلامید
تصویر جلامید
جمع جلمود، خرسنگ ها شتران کلانسال ثقل و سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
بادام زمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناشید
تصویر اناشید
جمع انشوده، اشعاری که در مدح یکدیگر خوانند، سرودها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاشیدن
تصویر لاشیدن
((دَ))
غارت کردن، تاراج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاغیر
تصویر ولاغیر
و دیگر هیچ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آراشید
تصویر آراشید
بادام زمینی
فرهنگ واژه فارسی سره
از دهکده های سدن رستاق گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که دارای شاخ های باز و بزرگ است
فرهنگ گویش مازندرانی