جدول جو
جدول جو

معنی وقیحانه - جستجوی لغت در جدول جو

وقیحانه
بی شرمانه، باپررویی
تصویری از وقیحانه
تصویر وقیحانه
فرهنگ فارسی عمید
وقیحانه(وَ نَ / نِ)
بی شرمانه. با پررویی: این زنهای بی فکر و ملاحظه که قبل از گذشتن یک هفته چنان وقیحانه به هم پریده بودند... (شوهر آهوخانم ص 330 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
وقیحانه
بی شرمانه با پر رویی بی شرمانه باپررویی: (این زنهای بیفکر و ملاحظه که قبل از گذشتن یک هفته چنان و قیحانه بهم پریده بودند)
تصویری از وقیحانه
تصویر وقیحانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دستۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
جای خراب و ویران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیرانه
تصویر فقیرانه
درویشانه مانند فقیران
فرهنگ فارسی عمید
(فَ نَ / نِ)
مانند فقرا. مانند گدایان، ساده و کم ارزش و اندک قیمت
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
مابین پس سر و گویک پس سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان جمعآبرود بخش حومه شهرستان دماوند در 36 کیلومتری جنوب خاوری دماوند و 14 هزارگزی کیلان. راه فرعی دارد. سکنۀ آن 280 تن و آب آن از قنات و فاضلاب رود خانه سرخده و محصول آن غلات، بنشن، مختصر قیسی و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ خاک تپه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جای خراب. ویران. خراب. خرابه. غیرمسکون:
که این خان ویرانه آباد کرد
که چرخش نه بی بوم و بنیاد کرد.
(شاهنامه، ملحقات ص 13 بیت 258).
گنج تو را فقر تو ویرانه بس
شمع تو را ظل تو پروانه بس.
نظامی.
زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.
نظامی.
غافلی ناگه به ویران گنج یافت
سوی هر ویرانه زآن پس می شتافت.
مولوی.
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم ؟
حافظ.
بلبل به باغ و جغد به ویرانه تاخته
هرکس بقدر همت خود خانه ساخته.
هلال جغتایی (از مجلۀ یغما دورۀ 7 ص 378).
سیلاب گرفت گرد ویرانۀ عمر
وآغاز پری نهاد پیمانۀ عمر.
؟
- ویرانه بوم، سرزمین ویران:
به کم مدت آن مرز ویرانه بوم
به فر وی آبادتر شد ز روم.
نظامی.
- ویرانه رنگ، خراب گونه:
که امشب در این کاخ ویرانه رنگ
به امّید مالی گرفتم درنگ.
نظامی.
- ویرانه شدن، خراب شدن:
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بی دانه شد.
نظامی.
- ویرانه گیتی، سرزمین و دنیای خراب:
زچین و ز سقلاب وز هند و روم
ز ویرانه گیتی و آباد بوم.
فردوسی.
- ویرانه نشین، خرابه نشین. ساکن ویرانه:
کلبۀ فقر هم اسباب تجمل دارد
بوریا مسند ویرانه نشین میباشد.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
دیدار کردن. (منتهی الارب). لقی . رجوع به لقی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ نَ / نِ)
ریحانه. آنچه در آن ریحان کارند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریحانه. نام مادر حضرت رضا علیه السلام، امام هشتم شیعیان. که کنیزکی بود. (از مجمل التواریخ و القصص). نام مادر حضرت را نجمه نوشته اند که بعد به ’تکتم’ و ’طاهره’ مسمی شده و ظاهراً این قول استوار نمی نماید. رجوع به منتهی الاّمال ص 172 و رضا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
ریحانه. دختر حسین خوارزمی است، که ابوریحان بیرونی کتاب ’التفهیم لاوایل صناعه التنجیم’ را به نام وی تألیف کرده است. (از حواشی چهارمقالۀ عروضی چ قزوینی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
گیاهی خوشبوی که در زمین نرم روید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حنوه و آن گیاهی سهلی یا آزریون بری است. (ازاقرب الموارد) ، دستۀ ریحان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دستۀ شاهسپرم. (فرهنگ فارسی معین) ، پسر:ریحانه رسول اﷲ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام. (یادداشت مؤلف) ، زن، و از آن است فرمایش حضرت علی: ’المراءه ریحانه و لیست بقهرمانه’، ای انها طیب نفس للرجل لا قیمه علیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 700 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است و ساکنان آنجا از طایفۀ حیدری هستند. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
مؤنث شیحان. (از اقرب الموارد). رجوع به شیحان شود.
- ناقه شیحانه، شتر مادۀ سریع. (از اقرب الموارد). شتر مادۀ باشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
یکی قرحان. (منتهی الارب). رجوع به قرحان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نِ)
چون نقیبان. مانند نقیبان:
چونکه در آن نقب زبانم گرفت
عشق نقیبانه عنانم گرفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ حَ / حِ)
مؤنث وقیح. زن بی شرم:
رغم این نفس وقیحه خوی را
گر نپوشم رو، خراشد روی را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
جای خراب محل ویران مقابل آباد ظبادی: (حافظا، خلد برین خانه موروث من است اندرین منزل ویرانه نشیمن چکنم خ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیانه
تصویر لقیانه
دیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دسته شاد اسپرم، از نام های تازی بر زنان دسته ریحان دسته شاهسپرغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
((نِ))
خرابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
((رَ یا رِ نِ))
دسته ریحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرانه
تصویر ویرانه
خرابه
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت توام باحقارت، حقارت آمیز، کم ارزش، بی اهمیت، غیرقابل توجه، ناچیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایر، بیغوله، خرابه، طلل، مخروبه، ناآباد، ویران
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد