- وقور
- بردبار آرام: زن یا مرد آهسته و بردبار
معنی وقور - جستجوی لغت در جدول جو
- وقور ((وَ))
- آهسته و بردبار
- وقور
- باوقار، بردبار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع بقر، گاوان
فراوانی، فراوان
آغوز گردو
صاحب حق دارنده حق
نیاز، جمع شقر، کار های دلخواه
جمع صقر، از ریشه پارسی چرغ ها چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
ویژگی سگی که گاز می گیرد، هار
قیر اندود شده، گرد بریده شده
افتادن، فرود آمدن، قرار گرفتن، واقع شدن، در علوم ادبی مکتبی در شعر فارسی قرن دهم که ویژگی عمدۀ آن بیان واقعیت و پرهیز از اغراق های شاعرانه بود، واسوخت
صقرها، چرغ ها، پرندگان شکاری شبیه باز به اندازۀ کلاغ خاکستری رنگ با لکه های سیاه و سفید، جمع واژۀ صقر
حالت فرد بامتانت و سنگین، آرامی، آهستگی، شکوه و جلال، عظمت
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پوک، مرخ، پرهازه، آفروزه، حطب، وقید، پده، آتش افروز، فروزینه، شیاع، پیفه، افروزه، آتش برگ، پد، هود
سگ گزنده جانور گزنده گزنده (سگ و جز آن) گاز گیرنده
جمع فقر، نیازمندی ها تنگدستی ها اندوهان
گرد بریده، کتران مالیده زفت مالیده هر چیز گرد بریده قوار ساخته، قطران مالیده، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان 88)
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
سخن ناپسند و شنوائی آن
ترک خورده: استخوان، گروزه گروه مردم، سر کوفته خوار زبون، رمه، چاله چاله آبگیر، بدهکار
آگاهی، ایستیدگی، پی بردن -1 ایستادن، آگاه شدن، ایست توقف: (و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم)، آگاهی اطلاع. یا اهل وقوف. بااطلاع و تجربه
پیش آمدن دست دادن، فرود آمدن، آشکارشدن اتفاق افتادن، فرود آمدن (مرغ از هوا)، بروز ظهور: (بعد از وقوع این قضیه در اندک روزی اسماعیل میرزا تغییر سلوک با او کرده)
سوختنی سوختنی سوخت، فروزینه آتشگیر گیرانه آنچه بدان آتش افروزند از هیزم باریک وگیاه خشک فروزینه آتشگیر گیرانه. افروخته شدن (آتش)
زیور هنگ (برهان در لغت فرس برابر با نگه داشتن و تیمار بردن آمده) آهستگی آرامیدگی گرانسنگی شکیبایی بزرگواری آهسته وبردبارگردیدن، آهستگی و بردباری حلیم: (الماخوبیش آنکه مردم را لباس وقار و آرام دهد) یا اهل وقار. باوقار. یا با وقار. یا بی وقار. بی تمکین سبک بی ثبات
زمزمه ای که افسونگر دروقت افسون کردن کند، حرف زدن وراجی کردن
بسیاری فراونی وسناد وسناذ امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد (رودکی) فر هستی بسیارشدن فروان گردیدن، بسیاری فراوانی: (دیگر آنکه اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حکم و وفور کم آزاری این خسرو انو شیروان معدلت مغرورشود) یابحد وفور. فراوان بسیار
بنگرید به یغور ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
((وَ))
فرهنگ فارسی معین
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود