جدول جو
جدول جو

معنی وقبی - جستجوی لغت در جدول جو

وقبی
(وُ بی ی)
آزمند صحبت احمقان. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وقبی
(وَ با)
جمع واژۀ وقبان. (اقرب الموارد). رجوع به وقبان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقبی
تصویر رقبی
نوعی حق انتفاع برای مدت معین که مالک در اختیار دیگری می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
عقبا، جهان، دیگر آخرت
فرهنگ فارسی عمید
(وَقْ)
دهی است از دهستان سیانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. سکنه 254 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَقِ)
منسوب به عقب که گویا بطنی از کنانه باشد و ابوالعافیه فضل بن عمیر بن راشدبن عبداﷲ کنانی عقبی مصری بدانجا منسوب است. وی محدث بود و به سال 197 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
منسوب به عقب، در تداول فارسی، آنکه یا آنچه مؤخر باشد. مقابل جلوئی. رجوع به عقب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ با)
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لاءن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ با)
زن بسیار برجهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند:فرس وثبی و ناقه وثبی، ای وثابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ را)
دابه وقری، ستور بارکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ ری ی)
منسوباً، شبان وقیر که گلۀ گوسفندان است، یا فراهم آرندۀگوسفندان و خداوند خران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب الحمیر. (از اقرب الموارد) ، باشندۀ شهر. (منتهی الارب). ساکنان شهر. (اقرب الموارد). ساکن در شهرهای بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بی ی)
حریص به چوزه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). المولع باکل الفراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ تی ی)
منسوب به وقت. در برابر عددی: عادت وقتی (وقتیه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
هنگامی. زمانی. (ناظم الاطباء) : اگر شمارا وقتی به طرف هند عزیمت و حرکتی اتفاق افتد... (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 11 از فرهنگ فارسی معین).
- وقتی که، هنگامی که.
- تا وقتی که، تا زمانی که. مادام که. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وهب. هر چیز بخشیده شده از جانب خدا. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آواز غلاف نرۀ اسب. (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ غلاف ذکر اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بی ی)
مرد بسیارپیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیارپیه از انسان و جز او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ با)
پاداش کار و حق. (منتهی الارب). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی. (منتهی الارب) ، آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی. (از اقرب الموارد). سرانجام. (ترجمان القرآن جرجانی) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم... اولئک لهم عقبی الدار. (قرآن 22/13) ، و آنانکه برای بدست آوردن وجه خدایشان شکیبائی کردند... آنان را سرانجام آن سرای است. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. (قرآن 24/13) ، درود بر شما به سبب صبری که کردید، پس چه خوب است سرانجام آن سرای. مثل الجنه التی وعد المتقون... تلک عقبی الذین اتقوا، و عقبی الکافرین النار. (قرآن 35/13) ، مثل بهشتی که پرهیزکاران را وعده دادند... آن سرانجام کسانی است که پرهیز کردند، و سرانجام کافران آتش است. و لایخاف عقباها. (قرآن 16/91) ، و از سرانجام آن بیم ندارد، آخرت. (اقرب الموارد). آن دنیا. آن سرای. آن جهان. آن گیتی. اخری. سرای دیگر. جهان باقی:
نه امید عقبی نه دنیا بدست
ز هر دو رسیده بجانم شکست.
فردوسی.
آن کسی که اعتقاد وی بر این جمله باشد... توان دانست که در دنیا و عقبی نصیب خود را از سعادت تمام یافته باشد. (تاریخ بیهقی ص 333).
دنیا بجملگی همه امروز است
فردا شمرد باید عقبی را.
ناصرخسرو.
جز زاد و ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار وپیش بین را هرگز بکار نائی.
ناصرخسرو.
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است
دنیات بر این سر بر و عقبات بر آن سر.
ناصرخسرو.
به ملازمت آن سیرت نصیب دنیا هر چه کاملتر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد. (کلیله و دمنه). هر که طاعت را شعار و دثار خویش کند از ثمرات دنیا و عقبی بهره ور گردد. (کلیله و دمنه).
گر رانده ای سعادت عقباش رد مکن
ور داده ای مؤونت دنیاش واستان.
خاقانی.
سفله را اقطاع دنیا بهتر از عقبی بود
خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبراست.
عطار.
انبیا در کار دنیا جبریند
کافران در کار عقبی جبریند.
مولوی.
چو ما را به دنیا تو کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز.
سعدی.
کسی گوی دولت ز دنیا ببرد
که با خود نصیبی به عقبی ببرد.
سعدی.
هر که به تأدیب دنیا راه صواب نگیرد، به تعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان).
در تلفظ فارسی، این کلمه گاه به صورت ممال آید و عقبی تلفظ شود:
بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و کار خوش
نظیر او ندانم کس، چه در دنیی چه در عقبی.
منوچهری.
صبا به سبزه بیاراست روی دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را.
انوری.
اگر عنایت لطف تو نیستی که از اوست
نعیم نامتناهی ریاض عقبی را.
ظهیر فاریابی.
- دار عقبی، خانه آخرت. سرای باقی: درشهور سنۀ احدی و اربعمائه از دار دنیا به دار عقبی تحویل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 276).
- عالم عقبی، جهان دیگر. آخرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
قبا پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ازپس آمدن کسی را، مانند قبه شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل آن تقبب است و ’ب’ به الف تبدیل شده است چنانکه در تقضی البازی، ای تقضض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُپْ پُ)
دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 154 تن. آب آن از رود خانه مهاباد. محصول آن غلات، توتون، چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ثَقْ قِ)
منسوب است به ثقّب سنبندۀ دانۀ لؤلؤ. (سمعانی). کسپرج سنبا
لغت نامه دهخدا
حق انتفاعی که بموجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین بشخصی داده شود حق رقبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبی
تصویر تقبی
قبا پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
سزای کردار، آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثبی
تصویر وثبی
بر جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقفی
تصویر وقفی
ورستادی نهادکی منسوب به وقف
فرهنگ لغت هوشیار
وقبه در فارسی گودی چالگی، روزنه مغاکی در کوه باندازه یک قامت که آب در آن گرد آید، روز نی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید، یکی از اجزای دوات (قملمدان) و جایی است که حق را در آن میگذارند چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده هنگامی زمانی تومی هنگامی زمانی: ... اگر شمارا وقتی بطرف هند عزیمت و حرکتی اتفاق افتد. یا وقتی که. هنگامی که. یا تا وقتی که. تا زمانی که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهبی
تصویر وهبی
وهبی در فارسی خدا داد هر چیز بخشیده شده از جانب خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبی
تصویر قبی
روزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
((رُ با))
حق انتفاعی که به موجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین به شخصی داده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
((عُ با))
آخرت، جهان دیگر، رستاخیز، قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقتی
تصویر وقتی
((وَ))
هنگامی، زمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقبه
تصویر وقبه
((وَ بَ یا بِ))
مغاکی در کوه به اندازه یک قامت که آب در آن گرد آید، روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید، یکی از اجزای دوات قلمدان
فرهنگ فارسی معین
آخرت، اخری، رستاخیز، عقبا، قیامت
متضاد: دنیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد