جدول جو
جدول جو

معنی وفع - جستجوی لغت در جدول جو

وفع(وَ)
بنای بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و گویند زمین مرتفع. (اقرب الموارد) ، ابر که از آن امید باران باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وفع(وَ فَ)
غلام وفع، کودک گوالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). کودک گوالیدۀ به بیست سال رسیده. (ناظم الاطباء). ج، وفعان. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وفا
تصویر وفا
(دخترانه و پسرانه)
پایدار بودن در قول و قرار، تعهد و دوستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وقع
تصویر وقع
اهمیت، قدر، منزلت، برای مثال هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳)، آسیب، گزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجع
تصویر وجع
درد، بیماری، رنجوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفع
تصویر رفع
برطرف کردن، از بین بردن، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، مرفوع ساختن کلمه، ضمه دادن آخر کلمه، در علوم ادبی در علم عروض حذف «مس» از مستفعلن که تفعلن باقی بماند و نقل به فاعلن شود یا حذف «مف» از مفعولات که عولات باقی بماند و به جای آن مفعول بگذارند، بلند کردن، بالا بردن، برداشتن، برکشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفع
تصویر صفع
با کف دست بر پشت گردن یا بدن کسی زدن،
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفعه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضع
تصویر وضع
کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز،
کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست،
کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی،
ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفع
تصویر دفع
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورع
تصویر ورع
دوری کردن از گناه، پرهیزکاری، پارسایی
در تصوف دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفی
تصویر وفی
بسیار باوفا، به سربرندۀ عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسع
تصویر وسع
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولع
تصویر ولع
حرص و علاقۀ شدید به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ عَ)
لته ای که بدان آتش گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). خنورمانندی از شاخ که در وی طعام و جامه نهند و با قاف غلط است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ عَ)
غلام وفعه، کودک گوالیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وفعان. (منتهی الارب). رجوع به وفع شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وفعه. (منتهی الارب). رجوع به وفعه شود، جمع واژۀ وفع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وفع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
اندوهگین. خاموش مانند پینکی زننده. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
نهش، استش ایستا کردن، کویی کم کردن کاستن کاست کاهش، برپا کردن، خواری، فروتنی، گستردن، ساختگی، نهاده گذارده، ساختگی، جاور (حالت)، ریخت، زایش زاییدن نهادن چیزی را در جایی قرار دادن، ایجاد کردن، کم کردن کاستن، خوار کردن ذلیل کردن، قرار دهندگی، کاست کاهش، ایجاد: (اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید)، خواری ذلت، فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی، گستردگی: وضع بساط، طرز شیوه وضع پسندیده، ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. (وحشی)، جمع اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن، سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن، یا سرو وضع خود را درست کردن، هیئت ظاهری خود را درست کردن، -13 موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی، وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازاء معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازاء آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد. یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن، زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
ارج پایگاه، ابر تنک، آوای سم، آوای کوبش، جای بلند بلندنا شکوه سهمگینی فرودآمدن، فرود آیی نزول، شرف اعتبار، مهابت: (گفت... امروز وقع وشکوه تو در دلهاء خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسع
تصویر وسع
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجع
تصویر وجع
رنجوری و دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفع
تصویر نفع
منفعت، حاصل، پیداوار، بهره، ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفع
تصویر قفع
سپرچوبین کشش دست وپای، تنگی ورنج
فرهنگ لغت هوشیار
پر شدن، پر کردن، پرزایی شکم به شکم زاییدن، برداشتن و بردن، جوش بر پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفع
تصویر صفع
سیلی زدن، پشت گردنی سیلی زدن کسی را، نرم پس گردنی زدن، پشت گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفع
تصویر ضفع
سرگین پیل، سرگین انداختن، تیز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفع
تصویر شفع
جفت، زوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع
تصویر دفع
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفع
تصویر رفع
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فرهنگ لغت هوشیار
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصع
تصویر وصع
وصعه: سسک گورب بافک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع
تصویر دفع
رانش، راندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفع
تصویر نفع
سود، بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره