جدول جو
جدول جو

معنی وعوف - جستجوی لغت در جدول جو

وعوف
(وُ)
کندی و سستی بینایی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقوف
تصویر وقوف
آگاهی، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
جمع واژۀ وعل. بزهای کوهی، مهتران و شریفان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردمان محتشم. (مهذب الاسماء). و در حدیث آمده: یظهر النحوت علی الوعول، ای یغلب الضعفاء الاقویاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام چند تن از اجداد جاهلی بود. رجوع به مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 5 صص 274- 279، السبائک، جمهرهالانساب، نهایهالارب، ابن خلدون
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوهی است در نجد که نام آن در شعر کثیر آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ سَ)
ورف. وریف. فراخ افتادن سایه و دراز و کشیده شدن آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گوالیدن گیاه و نیک سبز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرم و سبز و شاداب گردیدن گیاه. (اقرب الموارد). درخشیدن نبات از تاریکی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ورف شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعف، به معنی هر جای درشت و سطبر از زمین که در آن آب ایستد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعف شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شدت و شر. (المنجد). سختی و بدی. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ وعث. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وعث شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وعده. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به وعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
وعر. وعاره. وعوره. دشوار گردیدن جای. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وعر، به معنی دشوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعر شود، جمع واژۀ واعر (منتهی الارب) ، به معنی دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به واعر شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فیو / فُ)
به شتاب رفتن شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اذن نعوف، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناعفه. مسترخیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ولیف. برق پی درپی درخشنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وقف، جمع واژۀ واقف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَعْ وَ)
فریاد سگان. وغوغ. عوعو. واغ واغ. هاپ هاپ. آواز سگ. (غیاث اللغات) (آنندراج). هاف هاف:
این سگان کرّند زامر انصتوا
از سفه وعوع کنان بر بدر تو.
مولوی.
، آواز شغال و گرگ. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چکیدن سقف خانه و جز آن از باران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). وکیف. رجوع به وکف و وکیف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام مردی است از قبیلۀ ربیعه. (از انساب سمعانی).
- امثال:
لا حرّ بوادی عوف، یعنی نیست آزادی به وادی عوف. (ناظم الاطباء). مثل است در مورد شخص عزیز و نیرومندی که شخص خوار بوسیلۀ او عزیز گردد و عزیز بوسیلۀ او خوار شود. (از اقرب الموارد). و گویند منظور از عوف، عوف بن محلم بن ذهل بن شیبان است که مروان القرظ بدو پناهنده شده بود و چون عمرو بن هند، مروان را از او خواست عوف از تسلیم وی خودداری کرد و عمرو جملۀ فوق را درباره او گفت. یعنی عوف بر هر کس که به وادی او درآید چیره میشود و کسانی که در وادی او هستند در اطاعت از او چون غلامانند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و نیز گویند که آن بجهت این بود که عوف، اسیران را بقتل میرساند. و یا اینکه او عوف بن کعب است که المنذر بن ماءالسماء، زهیر بن امیه را بجهت کینه ای که با اوداشت از او خواست، اما عوف از تسلیم وی خودداری کردو عوف جملۀ فوق را گفت. (از منتهی الارب). و رجوع به عوف (ابن مالک بن ضبیعه) و عوف (ابن محلم بن ذهل) شود.
هو أوفی من عوف، مثلی است در وفا. (از اقرب الموارد). یعنی عوف چیره وغالب است بر کسانی که در وادی وی میباشند و آنها مانند بنده اند در اطاعت وی. (ناظم الاطباء).
، مراد از بنی عوف در شعر ذیل از سعدی، ظاهراً مطلق عرب زبان است نه طایفۀ معینی از اولاد عوف، نام شخصی:
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ناقه وکوف، شترمادۀ شیرناک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، (سحاب...، ابری که آهسته آهسته رود. اذا کانت تسیل قلیلاً قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب در پی شکار گردیدن دد و شکار کردن وی در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب گردیدن و شکار افکندن شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث). ج، ضعاف، ضعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بسیار نیکو شدن موی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مضطرب و پریشان شدن. (اقرب الموارد). طپیدن و بی آرام گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به رفتار وجف رفتن شتر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وجف و وجیف شود
لغت نامه دهخدا
(در یکی از فرهنگ ها این واژه را با وعواع برابر دانسته اند که درست نیست) زبان آور سخنگوی، دیده بان، شغال، روباه، کویر آواز سگ و گرگ و شغال ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقوف
تصویر وقوف
آگاهی، ایستیدگی، پی بردن -1 ایستادن، آگاه شدن، ایست توقف: (و ایستادن در موقف وقوف طاعت توقفی نماید عنان یکران دولت بر آن سمت معطوف فرماییم)، آگاهی اطلاع. یا اهل وقوف. بااطلاع و تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوف
تصویر عوف
بخت، کوشش و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقوف
تصویر وقوف
((وُ))
ایستادگی، ایست، آگاهی، بصیرت
فرهنگ فارسی معین
آگاهی، احاطه، ادراک، اطلاع، بصیرت، بینش، علم، معرفت
متضاد: ناآگاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد