جدول جو
جدول جو

معنی وعن - جستجوی لغت در جدول جو

وعن(وَ)
وعنه. زمین درشت سخت، یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نشان خاک تودۀ خانه مور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خطوط کوه شبیه ریگهای دراز با اندک خاک. (منتهی الارب) ، پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ملجاء و پناه جای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وعن
پناهگاه، زمین سفت
تصویری از وعن
تصویر وعن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشن
تصویر وشن
(دخترانه)
خوب است (نگارش کردی: وهشهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معن
تصویر معن
سهل و آسان در حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشن
تصویر وشن
آلوده، آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعل
تصویر وعل
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن، پازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عون
تصویر عون
مساعدت، یاری، مساعد، مددکار، پشتیبان خادم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعظ
تصویر وعظ
پند دادن، نصیحت کردن، پند و اندرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزن
تصویر وزن
میزان سنگینی چیزی، کنایه از ارزش و اعتبار، در علوم ادبی آهنگ و تناسب کلام، در موسیقی ریتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وان
تصویر وان
ظرف بزرگ چینی یا سرامیکی در حمام برای شستن بدن در آن
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژن
تصویر وژن
کثافت، نجاست، جسامت و هنگفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسن
تصویر وسن
نیاز، حاجت
خواب کوتاه، چرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهن
تصویر وهن
خواری، توهین، ضعف، سستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وطن
تصویر وطن
محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته، میهن، زادبوم
فرهنگ فارسی عمید
محل قدم یا جداکننده، شهری در ساحل دریای مصر، یونانی ها طانس نامیده و فعلاًآنرا صان گویند و بر یکی از فروع نیل واقع و در طرف شرقی آن همواره وسعت و فراخی است که آنرا بلاد صوعن نامند. (مزامیر 78:12) پوشیده نماند که صوعن شهر قدیمی است که تخمیناً هفت سال بعد از حبرون بنا شد. (سفر اعداد 13:22). و مینشو میگوید: شهری بود و مسمی به فرص که سلاطین مصر آنرا حصاردار نموده و در آن دویست و چهل هزار مردان جنگی می بود و گمان دارند که این همان شهری است که مذاکرات فیمابین موسی و فرعون که درسفر خروج مذکور است، در آن واقع شد و در (مزمور 78:12 و 13) مذکور است که عجایب و معجزات خدای تعالی در بلاد صوعن واقع شد و صوعن در زمان حضرت اشعیای نبی یکی از شهرهای عمده مصر بود. (اشعیا 19:11 و 23 و 30:4). چونکه در این آیات حضرتش از رؤسای صوعن مذاکره میفرمایند. و حضرت حزقیال نبی از آن شهر نبوت و اخبارنموده میفرماید به آتش سوخته خواهد شد. (حزقیال 30:14). و در جای دیگر کتاب مقدس اسمی از این شهر مذکورنیست، اما حالت حالیه صوعن جمعی از مدققین بر آنند که صان حالیه همان صوعن میباشد و نوشته ای در آنجا یافته اند، یعنی شیشۀ طانه که ترجمه اش بلاد صوعن میباشدو در آنجا تماثیل عظیمۀ پادشاهان مصر و معدودی از ابوالهولها دیده شود و تلهائی که حدود شهر مرقوم را معین میکند به مسافت یک میل و سه ربع به حسب عرض امتداد دارد و طول حصار هیکل عظیم این شهر یک هزار و پانصد قدم و عرضش یک هزار و دویست و پنجاه قدم بوده است و رعمیس ثانی این هیکل رامزین نمود و در میانه آثاری که در این شهر دیده میشود معدودی از ستونهای شکسته و تماثیل متعدده است و میتوان گفت که هیچ شهری در دنیا بیشتر از این شهر دارای آثار و علامات نمیباشد وخود بلاد صوعن را دریاچه فراپوشیده و بعضی از جاهای مرتفعه اش فعلاً خارج از آب است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رُ)
غایت فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی). به نهایت فربهی رسیدن شتر و گوسفند، همگی چیزی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
وعن. زمین درشت سخت یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نشان خاک تودۀ خانه مور. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خطوط کوه شبیه ریگهای دراز با اندک خاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به وعن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
کوچ کردن و از جائی بجائی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین، لعنت، طرد، دور کردن از خیر
فرهنگ لغت هوشیار
از واژگان دو پهلو اندک، بسیار، کوتاه، دراز، آسان، دور رفتن، بالیده شدن توانگر دراز طویل، کوتاه، اندک قلیل، بسیار، آسان سهل، توانگر ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی بزرگ که در حمام می گذارند و برای شستشوی بدن و یا برای آب تنی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثن
تصویر وثن
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحن
تصویر وحن
سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
به مانک آلوده آلایش آلودگی پارسی است نیاز، پیینکی غنودگی چرت غنوده خوابناک چرتی
فرهنگ لغت هوشیار
میانه سال گردیدن زن، یاری و مددکاری، دستگیری و حمایت و اعانت، مساعدت
فرهنگ لغت هوشیار
کلانسال گردیدن، بد گویی کردن، نیزه زدن، گوشه زدن، سرزنش، پیغاره زدن پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم به خویشتن کردم (بدایعی)، رنجاندن به سخن، به بیابان زدن به بیابان رفتن، وا خواهی (اعتراض به رای) نیزه زدن، عیب کسی را گفتن سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن کنایه گفتن، نیزه زنی، عیب جویی عیب گویی، سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعن
تصویر شعن
پراکندن، ژولیدن برگ خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعن
تصویر سعن
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعن
تصویر ذعن
گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کثافت نجاست: از آن زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر که از نفاق درونت (درونه) وژن نمی داند. (رضی نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزن
تصویر وزن
آهنگ، سنگینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وطن
تصویر وطن
میهن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورن
تصویر ورن
شهوت
فرهنگ واژه فارسی سره