جدول جو
جدول جو

معنی وعا - جستجوی لغت در جدول جو

وعا
خنور، آوند، ظرف
تصویری از وعا
تصویر وعا
فرهنگ فارسی عمید
وعا
آوند (ظروف واوانی باشد و به عربی وعا گویند) ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ، ظرف آوند: (و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده)، آوند رگ، جمع اوعیه اوعا. یا وعا لنفاوی. سپید رگ
تصویری از وعا
تصویر وعا
فرهنگ لغت هوشیار
وعا
رگ، آوند، ظرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورا
تصویر ورا
سوا، جز، عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعثا
تصویر وعثا
مشقت، تعب، سختی سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وعاظ
تصویر وعاظ
واعظ ها، وعظ کننده ها، پند دهنده ها، اندرز دهنده ها، جمع واژۀ واعظ
فرهنگ فارسی عمید
(وُعْ عا)
جمع واژۀ واعظ. به معنی پنددهندگان. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). واعظان
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وعر. وعور. وعوره. دشوار گردیدن جای، کم گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ وِ)
دلاوران و زورمندان شدیدالقوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). دلاوران و زورمندان سخت توانا. (ناظم الاطباء) ، آنکه نخست به فریاد مقاتلان رسد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وعائی. منسوب به وعاء. آوندی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
منسوب به وعاء. آوندی
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جایهای فراخ و گشاده از زمین. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). و این جمع وعب است. (اقرب الموارد). رجوع به وعب شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
گل سرخ یا گل زرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گل زرد، و گویندگل سپید. (مهذب الاسماء). گل سرخ، و گویند گل زرد، وقول اخیر اصح است. (اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(وَعْ عا)
مبالغۀ واعظ است. (اقرب الموارد). رجوع به واعظ شود
لغت نامه دهخدا
(وِ / وُ)
اعاء. خنور. (آنندراج) (منتهی الارب). آوند. (مهذب الاسماء). ظرف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). باردان. (ترجمه علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). ج، اوعیه، اوعاء. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، (اصطلاح طب) فضاء خالی درباطن عضو حاوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وعاء المیزان، خانه ترازو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعف، به معنی هر جای درشت و سطبر از زمین که در آن آب ایستد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعف شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
وعیق. آواز که از شکم ستور آید وقت رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آواز شکم اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعله. (ناظم الاطباء). رجوع به وعله شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعم، به معنی خط کوه که مخالف سائر رنگ آن باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وعم شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وعن، به معنی زمین درشت سخت یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ وعنه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خطهایی است بر کوه شبیه ریگهای دراز یا اندک خاک. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صعا
تصویر صعا
جمع صعوه، سنگانه ها چکاوک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعا
تصویر سعا
جمهرزی (زنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
اندرز گوی اندرز گر پند گوی، جمع واعظ، اندرز گران پند دهندگان جمع واعظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعاط
تصویر وعاط
گل زرد گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعا خارجی
تصویر وعا خارجی
آوند بیرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعا ذهنی
تصویر وعا ذهنی
آوند هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعا لنفاوی
تصویر وعا لنفاوی
سپید رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعائی
تصویر وعائی
آوندی مسنب به وعابه وعا آوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر اوقات، بطور معمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعاء
تصویر وعاء
((و))
آوند، ظرف، جمع اوعیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعاظ
تصویر وعاظ
((وُ عّ))
جمع واعظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعا
تصویر دعا
نیایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوعا
تصویر نوعا
بیشتر، هماره
فرهنگ واژه فارسی سره
بارغبت، بامیل، رغبت آمیز
متضاد: کرهاً، متنکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد