جدول جو
جدول جو

معنی وظوب - جستجوی لغت در جدول جو

وظوب
(قَنَ)
پیوسته بودن بر کاری و مداومت ورزیدن و لازم گرفتن آن را. تیمار آن داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن، جهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
واجب بودن، ضرورت، لزوم
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
وثب. وثاب. وثبان. برجستن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (از اقرب الموارد). جستن. بجستن، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپردن زیر پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپردن چیزی را زیر پای. (آنندراج). پایمال کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ)
روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رفتن آب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
دائم شدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). پاییدن و ثابت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : وصب علی الامر وصوباً، همیشگی ورزید بر آن و نیکو ایستادگی نمود بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مواظبت کردن و نیکو قیام نمودن بر امری. (از اقرب الموارد) ، واجب و لازم گشتن وام: وصب الدین، وجب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسب، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ عَ)
رسیدن و پیوستن هرچه باشد، درآمدن در چیزی و شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
وکب. وکبان. فراخ رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وکب و وکبان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بخشنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جبه. لازم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لازم گرفتن کسی را و شکیبائی کردن بر او، قیام نمودن بر مال خود، خشک شدن پوست، درشت گردیدن دست از کار کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظب. رجوع به عظب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مردی که بر مال وی حوادث روزگار نوبت به نوبت رسیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ سَ)
پر فربه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) فربه و پرشکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
موظوب. مؤنث موظوب: امراءه موظوبه، زنی که بر مال وی حوادث روزگار نوبت به نوبت رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، زمینی که ستور آن را پی درپی چرا کنند و گیاهی در آن باقی نگذارند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وصوب
تصویر وصوب
پایستن، ایستادگی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن و جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
لازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بایسته گرفتن چیزی را، شکیب کردن، فربه گشتن، برخاستن، دم جنباندن دم چرخاندن: پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
((وُ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
((وُ))
جستن، جهیدن، برجستن، جست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بایستگی، ضرورت، لزوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برجستن، جستن، حمله کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد