جدول جو
جدول جو

معنی وظف - جستجوی لغت در جدول جو

وظف
(قِ)
کوتاه کردن پای بند را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر وظیف زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وظیف شود، پیرو کسی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، چیزی را بر خود الزام کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وظف
(وُ ظُ)
جمع واژۀ وظیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وظیف شود، جمع واژۀ وظیفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وظیفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه کسی از ثروت خود جدا می کند که در کارهای عام المنفعه از آن استفاده می کنند، اندکی درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن، حبس عین ملک یا مالی و مصرف کردن منافع آن در اموری که واقف معین می کند، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصف
تصویر وصف
شرح حال و چگونگی کسی یا چیزی را بیان کردن، بیان چگونگی و حالت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَظْ ظَ)
روزمره کرده شده بر کسی. (از منتهی الارب). وظیفه داده شده. (یادداشت مؤلف). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده. (غیاث) (آنندراج). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. (ناظم الاطباء). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه یا دولت وظیفه گیرد. مستمری گیر. وظیفه خوار. صاحب وظیفه.
- موظف شدن، از پادشاه یا دولت وظیفه و مستمری گرفتن. (از یادداشت مؤلف).
- موظف کردن، وظیفه بگیر ساختن.
- موظف گشتن (یا گردیدن) ، موظف شدن. وظیفه ای را به عهده گرفتن. مکلف گشتن: هر روز او را دو غوک موظف گشت. (کلیله و دمنه).
، وظیفه دار. (ناظم الاطباء). آنکه وظیفه و مسؤلیتی برعهدۀ او واگذار شده است. مسؤول. مکلف. ملزم. (یادداشت مؤلف) : اگرتعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... به مطبخ ملک فرستیم. (کلیله و دمنه).
- موظف شدن، مکلف شدن. ملزم گشتن. وظیفه دار و مسؤول گردیدن: فلان موظف شد این کار را انجام بدهد. وظیفه ای به عهده گرفتن. (از یادداشت مؤلف).
- موظف کردن، وظیفه دار کردن. مکلف ساختن. انجام کاری را به عهدۀ کسی واگذاشتن و قبولاندن او را
لغت نامه دهخدا
(مُ وَظْ ظِ)
آنکه وظیفه و روزمره به کسی می دهد. (ناظم الاطباء). وظیفه کننده و وظیفه دهنده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه داده شده، مقرری بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظوف
تصویر ظوف
موی گردن، پشت گردن، پوست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحف
تصویر وحف
گیسوی کمند، گیاه سیراب، پرپر
فرهنگ لغت هوشیار
نهادک ورستاد، ایستدگی ایست ایستادن اقامت کردن، ساکن بودن اقامت دادن، حبس کردن ملک یا مستغلی در راه خدا، اقامت، توقف ایست: (چون در وقف خواهند که یاء متکلم را چون مالی و سلطانی متحرک گردانند ها (ئی) بدان الحاق کنند تا دلیل فتحه ما قبل خویش باشد و محل وقف متکلم گردد) -6 زمین ملک یا مستغلی که برای مقصو معینی درراه خدا اختصاص دهند. توضیح وقف عبارتست ازاین که عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود: (توانگران را وقف است و نذر و مهمانی زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی) (گلستان) یا وقف اموات. وقفی است که مقصود از آن کارهایی نظیر روضه خوانی برای مردگان و غیره است. یا وقف خاص. وقفی است که مختص دسته ای معین و خاص باشد مانند: قف بر اولاد با بر افراد وطبقه ای خاص ازمردم. یاوقف عام. وقفی است که مقصود از آن امور خیریه است ومخصوص دسته وطبقه ای معین نیست مانند: وقف بر فقرا و بر طلاب و مدارس و مساجد مقابل وقف خاص. یا غبطه وقف. متولیان و ادارات اوقاف موظف هستندکه همواره نسبت بموقوفات چنان عمل کنند که عمران و آبادی و ازدیاد در آمد آنها مقدم بر هر چیزی باشد این منظور را (غبطه وقف) میگویند. یا وقف بودن کسی یا چیزی کی یا چیزی را. مختص آن بودن منحصر بوی بودن: یکی آهم کزین آهم بسوز دشت خرگاهم یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکر خارا. (دیوان کبیر) یا وقف غفران: (هست منقول از رسول انام سید انبیا علیه السلام) (وقف غفران ده است در قرآن گر بدانی شوی زاهل کلام) (اولیا) دان به مایده اول (بسمعون) دان به سوره انعام) (فاسقا) نیز (یستون) ز عقب هر دو در سجده یافته اند نظام) (پنج دیگر به سوره یس اول (آثار هم) بخوان بدوام) (ثانیش (العباد) و (فرقدنا) ثالث و رابعش کنم اعلام) (ا عبدونی) و (مثلهم) خامس (ملک یقبضن) عاشرا اتمام) (چون رسول خدا چنین فرمود باد بر روح او درود وسلام) (شرح نصاب)، درنگ کردن برکلمه ای هنگام قراء ت قرآن یعنی وصل نکردن آن کلمه را به کمله بعدی و وقف در تجوید بنابر آنچه سجاوندی گفته شش است: وقف لازم در قرآن و علامت (م) است و معنی وقت لازم آنست که اگر خواننده به وصل خواند در معنی تغییری رخ دهد، وقف مطلق و علامت آن (ط) است و وقف بر کلمه و ابتدا از کلمه بعد مطلقا نزد همه ائمه قراء ت جایزاست، وقف جایزوعلامت آن (ج) است و معنی آن این است که وصل کلمه به مابعد هم جایزاست، وقف مجونز و علامت آن (ز) یعنی اصل وصل است ولی وقف نیزجایزاست، وقف مرخص وعلامت آن (ص) است یعنی در وقف رخصتی است بخاطر طول کلام، (لا) علامت آنست که وقف بر کلمه جایز نیست، دسته عاجین: (مگر لفظ وقف هم بر سبیل ایهام آورده باشد که وقف در لغت عرب دستینه عاجین باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
زاب فروزه، ستودن زاییدن صفت کردن و ستودن چیزی را، شرح دادن، توصیف چیزی: (اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد) یا وصف تمام گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورف
تصویر ورف
درخت آهن از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودف
تصویر ودف
شوش شسر مردآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موظف
تصویر موظف
((مُ ظَّ))
وظیفه دار، وظیفه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصف
تصویر وصف
((وَ))
بیان کردن، شرح حال و چگونگی چیزی را گفتن
وصف العیش نصف العیش: بیان خوشی نصفی از خوشی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقف
تصویر وقف
((وَ))
ایستادن، درنگ کردن، تخصیص دادن ملک یا مالی برای مصرف کردن در اموری که وقف کننده تعیین کرده است، درنگ کردن در بین کلام و دوباره شروع کردن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقف
تصویر وقف
ورستاد
فرهنگ واژه فارسی سره
مسئول، مقید، مکلف، وظیفه دار، مواجب بگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وقف
تصویر وقف
Endowment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وقف
تصویر وقف
dotation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وقف
تصویر وقف
zawadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از وقف
تصویر وقف
기부금
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وقف
تصویر وقف
bağış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از وقف
تصویر وقف
দান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وقف
تصویر وقف
दान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وقف
تصویر وقف
dotazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وقف
تصویر وقف
doação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وقف
تصویر وقف
Stiftung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وقف
تصویر وقف
schenking
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وقف
تصویر وقف
пожертва
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وقف
تصویر وقف
дар
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وقف
تصویر وقف
darowizna
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وقف
تصویر وقف
donación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وقف
تصویر وقف
捐赠
دیکشنری فارسی به چینی