جدول جو
جدول جو

معنی وظبه - جستجوی لغت در جدول جو

وظبه(وَ بَ)
فرج ستورمادگان شکافته سم. (منتهی الارب) (آنندراج). فرج مادیان و سایر ستور (ان) سم شکافته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثبه
تصویر وثبه
یک بار جستن، دلیری، جرئت
فرهنگ فارسی عمید
(فَ سَءْ)
به معنی وبه . (المنجد). فطانت. (المنجد). دانستن. (ناظم الاطباء). رجوع به وبه شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ بَ)
دم شمشیر یا طرف تیزی آن یا دم سنان و مانند آن. ج، اظب (اظبی) ، ظبات، ظبون، ظبون، ظبی ̍
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
مؤنث وشب، به معنی هر چیزی ردی و گنده و سطبر. (منتهی الارب) ، تمره وشبه، یعنی خرمای سطبرپوست. (منتهی الارب). رجوع به وشب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
تهمه. تهمت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
مؤنث وغب. (منتهی الارب). رجوع به وغب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ بَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
بیست ودو یا بیست وچهار مد است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کیلی است مردم مصر را، و آن معادل سی رطل بغدادی است اگر گندم ثقیل بود، و چون خفیف باشد معادل است با سی وهفت رطل. ج، ویبات. (ادب الکاتب صولی شطرنجی)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورب شود
لغت نامه دهخدا
(وِ بَ)
هیأت برجهیدگی و نوع آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ظِ بَ)
تأنیث حظب. (منتهی الارب). رجوع به حظب شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ظُبْ بَ)
تأنیث حظب ّ، مرد درشت و سطبر و بخیل و تنگخوی و گول. (منتهی الارب). رجوع به حظب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپردن زیر پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپردن چیزی را زیر پای. (آنندراج). پایمال کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویبه
تصویر ویبه
بد آمد، بد بختی، رسوایی، تیتو از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغبه
تصویر وغبه
گول مونث وغب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وربه
تصویر وربه
تهیگاه کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبه
تصویر ظبه
لبه شمشیر، نوک نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
وقبه در فارسی گودی چالگی، روزنه مغاکی در کوه باندازه یک قامت که آب در آن گرد آید، روز نی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید، یکی از اجزای دوات (قملمدان) و جایی است که حق را در آن میگذارند چوبه
فرهنگ لغت هوشیار
وثبه در فارسی جستنی یک بار جستن، دلیری کردن، جوانمردی یک بار جستن: (موشی بقاعده گذشته بر شکم باغبان وثبه ای بکرد باغبان از جای بجست)، دلیری جرات، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقبه
تصویر وقبه
((وَ بَ یا بِ))
مغاکی در کوه به اندازه یک قامت که آب در آن گرد آید، روزنی بزرگ که پرتو آفتاب از آن آید، یکی از اجزای دوات قلمدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثبه
تصویر وثبه
((وَ بِ))
جستن، یک بار جستن
فرهنگ فارسی معین