جدول جو
جدول جو

معنی وطیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

وطیٔ
(وَ)
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وطی
تصویر وطی
جماع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
تنور آهنین. (مهذب الاسماء). تنور آهنین، یا عام است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وطایس. (مهذب الاسماء) ، سختی کار. (ناظم الاطباء). وطیسه. گویند: الاّن حمی الوطیس،یعنی در این هنگام سخت شد حرب و جنگ و نایرۀ قتال بالا گرفت. (منتهی الارب) (انساب سمعانی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَطْ طِءْ)
آن که زیر پا سپرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در زیر پای سپرده وپایمال شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
آرامش با کسی. آرمیدن. جماع کردن. (غیاث اللغات) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قبلاً او دبراً. (شرایع علامۀ حلی).
طفل را نبود ز وطی زن خبر
جز که گویی هست آن خوش چون شکر.
مولوی.
، پایمال کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِءْ)
ابن ادد. از طایفۀ کهلان و از نیاکان عصر جاهلیت و منسوب به سوی آن را طائی گویند. فرزندان وی در یمن مقیم بودند و از آنجا به دو کوه اجاء و سلمی نقل و تحویل کردند و منازل آنان از پائین فید تا پایان اجاء و تا قریات (واقع در بادیۀ عراق از ناحیۀ شام) کشیده بود. و در عصر حاضر نیز بطنهای بسیاری از فرزندان آن جد جاهلی در بادیۀ عراق و شام متفرق و پراکنده میباشند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 453). نام قبیله ای است از قبائل عرب. (سمعانی ص 12). حاتم، جوانمرد معروف از آن قبیله بوده و باآنکه منسوب به آن قبیله را طائی نامند در اثناء سخن منثور و منظوم در پارسی اغلب ’حاتم طی’ هم نام میبرند. رجوع به ’طاءه’ و نیز رجوع به ص 336 و ص 30 و 58 ج 3 و ص 130 ج 4، عیون الاخبار و ص 165 ج 1 و ص 264 و 306 ج 2 و ص 59 و 242 و 303 ج 4 و ص 159 ج 5 و ص 14 و 91 و 99 و 113 ج 6و ص 154 ج 7 عقدالفرید و ص 61 و 105 و 221 و 299 کتاب المعرب و ص 29، 30، 31، 317 الموشح و ص 156 عیون الانباء ج 1 و ص 15 نزهه القلوب چ لیدن و ص 108، 170، 444، 455، 508، 509 ج 1 امتاع الاسماع و ص 166 ج 2 شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(طَیْیِءْ)
تیره (حی ّ) دوم از قبیلۀ کهلان (کلمه مزبور مأخوذ از ریشه ’طاءه’ بر وزن طاعه باشد که بمعنی دور در شدن در چراگاه است). این تیره عبارتنداز: بنوطی ٔبن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان و نسبت به ایشان طائی است و حاتم طائی معروف به کرم وابوتمام طائی شاعر مشهور به آنان منسوبند و شمارۀ تیره مزبور بسیار است، ابن خلدون در کتاب العبر آرد: منازل ایشان در یمن بود اما پس از بیرون رفتن قبیلۀ ازد هنگام سیل عرم و پراکنده شدن آنان تیره طی ٔنیز از یمن خارج شدند و به نجد و حجاز نزدیک بنی اسدفرودآمدند، آنگاه بر بنی اسد غالب آمدند و دو ناحیۀکوهستانی اجاء و سلمی را از آنان بازستدند و در آن کوه سکونت گزیدند و تاکنون آن دو کوه را بنام طی ٔ خوانند، سپس در آغاز اسلام و هنگام فتوحات در اقطار دیگر پراکنده شدند، و ایشان را تیره های (بطون ) بسیار است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 320). و رجوع به طائی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ خُ)
قلعه ای است به خیبر. (منتهی الارب). قلعه ای است از قلعه های خیبر. (معجم البلدان). رجوع به فتوح البلدان بلاذری ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِءْ)
جای قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای قدم و جای پای. ج، مواطی. (ناظم الاطباء). سپردن جای. (مهذب الاسماء) : ماکان لاهل المدینه و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول اﷲ... و لایطؤن موطاءً یغیظالکفار... ان اﷲ لایضیع اجرالمحسنین. (قرآن 120/9) ، نشود مر اهل مدینه را و آنان که گرداگرد مدینه اند از اعراب آنکه تخلف کنند از فرستادۀ خدا... و نسپرند مکانی را به مکان سپردنی که به خشم آورد کفار را... بدرستی که خدا ضایع نکند مزد نیکوکاران را. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 276). و رجوع به موطاء شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
استوار و پای برجای کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، گران سنگ گردانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آن رسن را که عماری بدان بازبندند به تازی وطین خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). رجوع به منقطعالوطین شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بر وزن امیر، خوب و پاکیزه روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وجه وضی ٔ، روی تازه. (مهذب الاسماء). ج، اوضیاء، وضاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بر وزن امیر، تکۀ خصی کرده. (منتهی الارب). اخته کرده: تیس وجی ٔ، تکۀ اخته کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءْ)
مرد فرومایه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سست رو. ج، بطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع:...طایفۀ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار میکند. (گلستان).
- بطی ءالانتقال، دیرفهم. کندفهم. دیریاب. کم هوش. کودن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). دیریافت. مقابل سریعالانتقال.
- بطی ءالانزال، دیرانزال.
- بطی ٔ الانهضام، بطی ءالهضم، دیرگوار. ثقیل. سنگین. ناگوار. دژگوارد. بدگوار.
- بطی ءالحرکه، کسی که به آرامی حرکت کند. (ناظم الاطباء). آنکه به آهستگی حرکت نماید. (آنندراج).
- بطی ءالسیر، کندرو. گران رفتار. گران رو. مقابل سریعالسیر. تندرو.
- بطی ءالعمل، کندکار.
- بطی ءالهضم، دیرهضم. رجوع به بطی ءالانهضام شود.
- بطی ٔ شدن، کند شدن. (ناظم الاطباء). آهسته شدن. مقابل تند شدن. سریع گشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
سپرده و کوفته یابنده چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیطاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وطی
تصویر وطی
مرپرحرف پرگوی. چیزی که پاسپردی آن آشکارباشد: (دراین باب رخصت یجوز للشاعر مالایجوز متمسکی قوی است و بهانه ضرورت شعر مستندی وطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیء
تصویر وطیء
گود پست فرو رفته، نرم و آسان، غلتیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطید
تصویر وطید
استوار پا برجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطیس
تصویر وطیس
تنور، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وطی
تصویر وطی
((وَ))
پایمال کردن، سوار شدن بر اسب، در فارسی به معنای جماع کردن
فرهنگ فارسی معین
جماع، مجامعت، مجامعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد