آرامش با کسی. آرمیدن. جماع کردن. (غیاث اللغات) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قبلاً او دبراً. (شرایع علامۀ حلی). طفل را نبود ز وطی زن خبر جز که گویی هست آن خوش چون شکر. مولوی. ، پایمال کردن. (غیاث اللغات)
آرامش با کسی. آرمیدن. جماع کردن. (غیاث اللغات) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. (شرایع علامۀ حلی). طفل را نبود ز وطی زن خبر جز که گویی هست آن خوش چون شکر. مولوی. ، پایمال کردن. (غیاث اللغات)
پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند، برای مثال در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم (حافظ - ۷۶۲)
پرنده ای با پرهای سبز و سرخ و منقار خمیده که می تواند بعضی اصوات را تقلید کند، برای مِثال در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم (حافظ - ۷۶۲)
تبنگو و حقه و صندوقچه، (ناظم الاطباء)، ظرف فلزی دردار که در آن چیزها را محفوظ نگه میدارند، (فرهنگ نظام)، قوتی، - قوطی سیگار، جعبه ای که در آن سیگار نهند، واحد وزن در قدیم (مخصوصاًدر شمال ایران) معادل دو من و سه چارک شاه، (فرهنگ فارسی معین)
تبنگو و حقه و صندوقچه، (ناظم الاطباء)، ظرف فلزی دردار که در آن چیزها را محفوظ نگه میدارند، (فرهنگ نظام)، قوتی، - قوطی سیگار، جعبه ای که در آن سیگار نهند، واحد وزن در قدیم (مخصوصاًدر شمال ایران) معادل دو من و سه چارک شاه، (فرهنگ فارسی معین)
پرنده ای است سبزرنگ از طایفۀ پسیتاسیده، و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است، طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند، ببغاء، طوطک، معرب توتۀ هندی است، (فهرست مخزن الادویه)، معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست، (آنندراج) : در کف لالۀ خودروی نهد سرخ قدح زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه، فرخی، الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک) الا تا سرایند قمری و ساری، زینتی، بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر، ازرقی، طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب، خاقانی، ای عندلیب گلشن جان زارنال زار کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد، خاقانی، طوطی آمد با دهانی پرشکر در لباس فستقی با طوق زر، عطار، مرحبا ای طوطی طوبی نشین پوششت حیله ست و طوقت آتشین، عطار، اگر طوطی زبان می بست در کام نه خود را در قفس میدید و نه دام، وحشی، - امثال: طوطی ز زبان خویش در دام افتاد، ؟ - طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجۀ شیراز: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم، و هم او راست: در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است، (از آنندراج)، - طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط، ملا سالک قزوینی راست: طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش، (از آنندراج)، - طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است، (آنندراج)، - طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد، ملا قاسم مشهدی راست: در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست، (از آنندراج)، - طوطی صحرا، کنایه از سبزه است، (آنندراج) (برهان)، - طوطیک، مصغر طوطی: ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث قمریکان با انین، منوچهری، هر طوطیکی سبزقبائی دارد هر آهوکی چرا به راغی دارد، منوچهری، - طوطی مقال، کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن، از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها، چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن
پرنده ای است سبزرنگ از طایفۀ پسیتاسیده، و بمناسبت سهولت تقلید آوای آدمی قابل ملاحظه است، طوطیان عموماً در نواحی گرم و رطوبی افریقا و هند زیست میکنند، ببغاء، طوطک، معرب توتۀ هندی است، (فهرست مخزن الادویه)، معرب توتی و آن طائری است سبز که بعرف آن را طوطا نامند و شکرشکن، شکرفشان، شکرمقال، شکرین مقال، شیرین زبان، شیرین سخن، شیرین تکلم، شیرین گفتار، خوش نوا و خوش حرف از صفات اوست، (آنندراج) : در کف لالۀ خودروی نهد سرخ قدح زاغ همچون پر طوطی شود از سبز گیاه، فرخی، الا تا درآیند طوطی و سارک (شارک) الا تا سرایند قمری و ساری، زینتی، بلی نعامه و طوطی دو طایرند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر، ازرقی، طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب، خاقانی، ای عندلیب گلشن جان زارنال زار کزشاخ شرع طوطی حاضرجواب شد، خاقانی، طوطی آمد با دهانی پرشکر در لباس فستقی با طوق زر، عطار، مرحبا ای طوطی طوبی نشین پوششت حیله ست و طوقت آتشین، عطار، اگر طوطی زبان می بست در کام نه خود را در قفس میدید و نه دام، وحشی، - امثال: طوطی ز زبان خویش در دام افتاد، ؟ - طوطی پس آینه، شخصی که در پس آئینه نشسته حرفها زند برای تعلیم دادن طوطی کذائی بنوعی که منظور است و این طوطی کذائی که مقابل و مواجه آئینه است عکس خود را در آن آئینه مشاهده کرده گمان برد که این حرف حریف اوست غافل از آن طوطی که پس آئینه است، و همین مقصود است درین بیت خواجۀ شیراز: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم، و هم او راست: در لباس بشرٌ مثلکم ارشاد رسول فضل من بهرتو طوطی ّ پس آینه است، (از آنندراج)، - طوطی خط، کنایه از جوان سبزخط، ملا سالک قزوینی راست: طوطی خطی که طعنه زند بر شکر لبش دارم سری چو فاخته بر دور غبغبش، (از آنندراج)، - طوطی زرین نفس، کنایه از قلم است، (آنندراج)، - طوطی صاحب سلامت گو، طوطی که آن را صاحب سلامت تعلیم کرده باشند و اکثر اوقات اینچنین میگفته باشد، ملا قاسم مشهدی راست: در میان نوخطان باقی همه نیرنگ توست طوطی صاحب سلامت گو خط شبرنگ توست، (از آنندراج)، - طوطی صحرا، کنایه از سبزه است، (آنندراج) (برهان)، - طوطیَک، مصغر طوطی: ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث قمریکان با انین، منوچهری، هر طوطیکی سبزقبائی دارد هر آهوکی چَرا به راغی دارد، منوچهری، - طوطی مقال، کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی نوائی، بمعنی طوطی مقال که کنایه از فصیح است، (آنندراج)، - طوطی وار آموختن (از بر کردن) مطلبی، بی تعقل و اندیشه در فهم مقصود و مفهوم به آموختن یا از بر کردن لفظ بسنده کردن، از بر کردن الفاظ بی درک معانی آنها، چون طوطی سخنی را از بر کرده گفتن بی دانستن معنی آن
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه، گلیم و کرباس بافی، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از بخش شیب آب شهرستان زابل در 10 هزارگزی باختر سکوهه و 7 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم و معتدل با 3400 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آنجا غلات و لبنیات و پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه، گلیم و کرباس بافی، راه آن فرعی است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
منسوب به قوم لوط، لاطی، لواطه کار، غلامباره، کودک باز، (غیاث)، هرزه کار و قمارباز و شراب خواره، (غیاث از چراغ هدایت)، بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند، (غیاث از مصطلحات)، رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند و رسم است که هر لوطی ولایتی به یکی از سلاطین و امرا منسوب میباشد، مثلاً گویند فلان لوطی بهمان امیر است یا لوطی فلان پادشاه است، مردیکه بز، میمون و خرس رقصاند با نواختن تنبک و خواندن شعرهای زشت، اصل این کلمه ممکن است منسوب به لوط نبی و مراد صاحب عمل غیرطبیعی قوم او بوده و سپس از آن معنی به معانی دیگر نقل شده باشد و این بعید است و ممکن است با تاء منقوطه بوده است که معنی اولی آن شکم خواره و مانند آن است و سپس معانی دیگر گرفته، و رجوع به الواط و لوتی شود: عمرو خلقان گر بشد شاید که منصور عمر لوطیان را تازید هم تاز و هم مکیاز بس، کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 186)، در بلخ ایمنند ز هر شری می خوار و دزد و لوطی و زن باره، ناصرخسرو، ... به گرو کردن با لوطیان باید پرسید از اهل بصر تا ز خرد باشد یا از سفه تا بود از آهویا از هنر، سوزنی، کنده ای رالوطیی در خانه برد سرنگون افکند و در وی می فشرد ... گفت لوطی حمد ﷲ را که من بد نیندیشیده ام با تو به فن، مولوی، گفت شوهر را که ای مأبون رد کیست آن لوطی که بر تو می فتد، مولوی، همچو لوطی کاسه گردانا، (عبید زاکانی)، - لوطی اللهی، لوطی خدائی، رجوع به مدخل لوطی اللهی در ردیف خود شود، ، سخی، بخشنده، جواد، جوانمرد، مقابل پینتی، مردی راست گو و درست و بذال و آزاده و جوانمرد، صاحب مروت: نالوطی، ناجوانمرد، ج، لوطیون، (مهذب الاسماء)، لوطیان: خر مرکوب لوطیان قدیم بی جو و جفر و جوبه و شلماب، سوزنی، خرسواران لوطیش کردند پای بی پنجه در دهان رکاب، سوزنی
منسوب به قوم لوط، لاطی، لواطه کار، غلامباره، کودک باز، (غیاث)، هرزه کار و قمارباز و شراب خواره، (غیاث از چراغ هدایت)، بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند، (غیاث از مصطلحات)، رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند و رسم است که هر لوطی ولایتی به یکی از سلاطین و امرا منسوب میباشد، مثلاً گویند فلان لوطی بهمان امیر است یا لوطی فلان پادشاه است، مردیکه بز، میمون و خرس رقصاند با نواختن تنبک و خواندن شعرهای زشت، اصل این کلمه ممکن است منسوب به لوط نبی و مراد صاحب عمل غیرطبیعی قوم او بوده و سپس از آن معنی به معانی دیگر نقل شده باشد و این بعید است و ممکن است با تاء منقوطه بوده است که معنی اولی آن شکم خواره و مانند آن است و سپس معانی دیگر گرفته، و رجوع به الواط و لوتی شود: عمرو خلقان گر بشد شاید که منصور عمر لوطیان را تازید هم تاز و هم مکیاز بس، کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 186)، در بلخ ایمنند ز هر شری می خوار و دزد و لوطی و زن باره، ناصرخسرو، ... به گرو کردن با لوطیان باید پرسید از اهل بصر تا ز خرد باشد یا از سفه تا بود از آهویا از هنر، سوزنی، کنده ای رالوطیی در خانه برد سرنگون افکند و در وی می فشرد ... گفت لوطی حمد ﷲ را که من بد نیندیشیده ام با تو به فن، مولوی، گفت شوهر را که ای مأبون رد کیست آن لوطی که بر تو می فتد، مولوی، همچو لوطی کاسه گردانا، (عبید زاکانی)، - لوطی اللهی، لوطی خدائی، رجوع به مدخل لوطی اللهی در ردیف خود شود، ، سخی، بخشنده، جواد، جوانمرد، مقابل پینتی، مردی راست گو و درست و بذال و آزاده و جوانمرد، صاحب مروت: نالوطی، ناجوانمرد، ج، لوطیون، (مهذب الاسماء)، لوطیان: خَرِ مرکوب لوطیان قدیم بی جو و جفر و جوبه و شلماب، سوزنی، خرسواران لوطیش کردند پای بی پنجه در دهان رکاب، سوزنی
دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه، دارای 236 تن سکنه، آب از چشمه، محصول غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه، دارای 236 تن سکنه، آب از چشمه، محصول غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام موضعی است میان مکه و مدینه بنزدیکی مکه و در تاریخ طبری ترجمه بلعمی در ذکر خبر صلح حدیبیه آمده است: چون به نزدیکی مکه رسیدند به جایگاهی که آن را ذیطی خوانند مردم مکه همه با سلاح پیش وی آمدند و گفتند اگر حرب باید کردن حرب کنیم و او را بمکه اندر نگذاریم
نام موضعی است میان مکه و مدینه بنزدیکی مکه و در تاریخ طبری ترجمه بلعمی در ذکر خبر صلح حدیبیه آمده است: چون به نزدیکی مکه رسیدند به جایگاهی که آن را ذیطی خوانند مردم مکه همه با سلاح پیش وی آمدند و گفتند اگر حرب باید کردن حرب کنیم و او را بمکه اندر نگذاریم
حسن بن علی بن روح بن عوانۀ دمشقی غوطی کفر بطنانی، مکنی به ابوعلی. از هشام بن خالد ازرق روایت کند، و ابوبکر بن مقری از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
حسن بن علی بن روح بن عوانۀ دمشقی غوطی کفر بطنانی، مکنی به ابوعلی. از هشام بن خالد ازرق روایت کند، و ابوبکر بن مقری از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 183)
دیدن طوطی، دلیل فرزند و غلام بود. اگر بیند طوطی از دست او بپرید، دلیل که فرزندش سفر کند. اگر بیند که طوطی با وی سخن گفت، دلیل که کاری کند که مردم را از آن عجب آید. طوطی ماده درخواب، دلیل بر دختر دوشیزه کند و طوطی نر، دلیل بر مردی پاکدل یا غلامی پارسا باشد. محمد بن سیرین دیدن طوطی درخواب بر سه وجه باشد. اول: فرزند. دوم: دختری دوشیزه. سوم: شاگردی جلد.
دیدن طوطی، دلیل فرزند و غلام بود. اگر بیند طوطی از دست او بپرید، دلیل که فرزندش سفر کند. اگر بیند که طوطی با وی سخن گفت، دلیل که کاری کند که مردم را از آن عجب آید. طوطی ماده درخواب، دلیل بر دختر دوشیزه کند و طوطی نر، دلیل بر مردی پاکدل یا غلامی پارسا باشد. محمد بن سیرین دیدن طوطی درخواب بر سه وجه باشد. اول: فرزند. دوم: دختری دوشیزه. سوم: شاگردی جلد.