جمع واژۀ خطیب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : سکۀ تو زن تا امرا کم زنند خطبۀ تو کن تا خطبا دم زنند. نظامی (مخزن الاسرار ص 25). خطبای عراق و شعرای آفاق فوجاً بعدفوج روی بحضرت خلافت نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از خطبای آن اقلیم... بپرسش آمده، گفت. (گلستان سعدی) ، جمع واژۀ خاطب. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
جَمعِ واژۀ خَطیب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : سکۀ تو زن تا امرا کم زنند خطبۀ تو کن تا خطبا دم زنند. نظامی (مخزن الاسرار ص 25). خطبای عراق و شعرای آفاق فوجاً بعدفوج روی بحضرت خلافت نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از خطبای آن اقلیم... بپرسش آمده، گفت. (گلستان سعدی) ، جَمعِ واژۀ خاطب. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
جمع واژۀ طبی و طبی، بمعنی سر پستان مادیان، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. (آنندراج). جمع واژۀ طبی و طبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مدح دروغین. ستودن به چیزی که در ممدوح نباشد. (صراح). مدح کردن کسی را به آنچه در او نباشد. (از متن اللغه) ، پروردن دارو در عسل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستبر کردن انگبین. (تاج المصادر بیهقی). پروردن دارو و عسل و جز آن. (صراح). غلیظ کردن و ستبر کردن عسل. (از متن اللغه)
جَمعِ واژۀ طِبْی و طُبْی، بمعنی سر پستان مادیان، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن. (آنندراج). جَمعِ واژۀ طِبْی و طُبْی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مدح دروغین. ستودن به چیزی که در ممدوح نباشد. (صراح). مدح کردن کسی را به آنچه در او نباشد. (از متن اللغه) ، پروردن دارو در عسل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستبر کردن انگبین. (تاج المصادر بیهقی). پروردن دارو و عسل و جز آن. (صراح). غلیظ کردن و ستبر کردن عسل. (از متن اللغه)
اطبّا. جمع واژۀ طبیب، بمعنی پچشک. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پزشکان و طبیبان. (ناظم الاطباء) : سلطان اطبا را نزدیک وی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). وزرا بر مثال اطبأاند. (گلستان). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبا نمیبرم به اطبا. سعدی، حرکت و شوق. (از متن اللغه). رجوع به طرب شود
اَطِبّا. جَمعِ واژۀ طبیب، بمعنی پچشک. (آنندراج). مأخوذ از تازی، پزشکان و طبیبان. (ناظم الاطباء) : سلطان اطبا را نزدیک وی فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 404). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود. (کلیله و دمنه). و در کتب طب آورده اند که فاضلترین اطباء آنست که بر علاج از جهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله و دمنه). وزرا بر مثال اطبأاند. (گلستان). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبا نمیبرم به اطبا. سعدی، حرکت و شوق. (از متن اللغه). رجوع به طَرَب شود
زمین پست میان زمین بلند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (به کسر و فتح اول) گستردنی و مهد گسترده شده. خلاف غطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامه ای که بر هودج وغیر آن اندازند. (غیاث اللغات). رجوع به وطا شود
زمین پست میان زمین بلند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (به کسر و فتح اول) گستردنی و مهد گسترده شده. خلاف غطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامه ای که بر هودج وغیر آن اندازند. (غیاث اللغات). رجوع به وطا شود
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)