جدول جو
جدول جو

معنی وضیع - جستجوی لغت در جدول جو

وضیع
دنی، فرومایه، پست، ناکس
تصویری از وضیع
تصویر وضیع
فرهنگ فارسی عمید
وضیع
فرو مایه پست، سپرده فرومایه کوچک پست مقابل شریف: مضطرب آشفته خاطر تنگدل اندیشناک هم و ضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
وضیع
((وَ))
فرومایه، پست
تصویری از وضیع
تصویر وضیع
فرهنگ فارسی معین
وضیع
بی ریا، ساده، صاف وصادق، پست، دون، فرومایه، ناکس
متضاد: شریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضیع
تصویر مضیع
ضایع کننده، تباه سازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
گشاد، فراخ، پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضیع
تصویر رضیع
کودک شیرخوار، همشیر، برادر همشیر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دونی و پستی و فرومایگی و خواری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشر باج که سلطان گیرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنازاده. (اقرب الموارد) ، کتاب که در آن حکمت نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وضائع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم که آن را کوفته و با روغن آمیخته، خورند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام گروههای لشکر که به نامهای ایشان مواضع و شهرها را مسمی سازند که اهل آن غزانکنند، رخت و بار قوم. ج، وضائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گیاه شور خوردن و ملازم بودن آن را. (منتهی الارب). گیاه شور خوردن شتر در اطراف آب و ملازم بودن آن را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
مأخوذ از وضیعه عربی، آنچه از چیزی کم کنند و فروافکنند، بهای کم کرده. رجوع به وضیعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فرومایه و ناکس گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنبۀ زده در جامه نهادن. (زوزنی). جبه بردوختن بعد پنبه نهادن در آن، برهم پیچیدن شترمرغ بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وضیعی
تصویر وضیعی
در تازی نیامده پستی فرومایگی پستی فرومایگی خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تباه کننده تبست تباهیده آسیب یافته تباه کننده، زمانکش سستکار ضایع کرده شده ضایع کننده تباه سازنده، تلف کننده وقت اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیع
تصویر ودیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وریع
تصویر وریع
خویشتندار، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
پهین فراخ گشاده انغزان دور کران دامنه دار درندشت (گویش هراتی) فراخ گشاده (محل مکان)، عریض پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضعی
تصویر وضعی
وضعی در فارسی بنگرید به حرکت وضعی منسوب به وضع: (برابری یکی است بعرضی وضعی وهمچنانی یکی است بخاصیتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیء
تصویر وضیء
زیبا، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیعه
تصویر وضیعه
چهار پا طرز استقرار، موقع موقعیت وضعیت اجتماعی وضعیت سیاسی: (لازم است وضعیت هرج و مرج کنونی مالیه... محوگشته) توضیح این کلمه را فارسی زبانان از (وضع) عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند و غلط نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیع
تصویر وجیع
دردناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیع
تصویر اضیع
آسیب رسان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضیع
تصویر رضیع
طفل شیر خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضیع
تصویر بضیع
آبخوست آداک گریزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توضیع
تصویر توضیع
ناکس گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجیع
تصویر وجیع
((وَ))
دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
((وَ))
فراخ، گشاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیع
تصویر مضیع
((مُ ضَ یَّ))
ضایع کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضیع
تصویر رضیع
((رَ))
شیرخواره، برادر هم شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
گسترده، دامنگیر، فراخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
Extensive, Spacious, Vast
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
extenso, espaçoso, vasto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
extenso, espacioso, vasto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
rozległy, przestronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وسیع
تصویر وسیع
обширный , просторный , обширный
دیکشنری فارسی به روسی