زن زعفران آلوده، یا زن چرکین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وضراء. (منتهی الارب). رجوع به وضراء شود
زن زعفران آلوده، یا زن چرکین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وضراء. (منتهی الارب). رجوع به وضراء شود
منسوب به وضع و شکل و طرز. (ناظم الاطباء). - حرکت وضعی (وضعیه) ، در مقابل حرکت انتقالی. حرکت بر دور محور خود. (ناظم الاطباء). - حرکت وضعی زمین، گردش زمین است به دور خود در هر بیست وچهار ساعت یک مرتبه
منسوب به وضع و شکل و طرز. (ناظم الاطباء). - حرکت وضعی (وضعیه) ، در مقابل حرکت انتقالی. حرکت بر دور محور خود. (ناظم الاطباء). - حرکت وضعی زمین، گردش زمین است به دور خود در هر بیست وچهار ساعت یک مرتبه
همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود، (برهان)، وارینه، (برهان) (آنندراج)، مانا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به وار شود
همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود، (برهان)، وارینه، (برهان) (آنندراج)، مانا، (ناظم الاطباء)، و رجوع به وار شود
حریص کننده و برآغالاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی آغالاند سگ را و تحریض بر شکار می کند. (ناظم الاطباء) ، خوگرسازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه تعلیم می کند سگ را برای شکار کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضراء شود
حریص کننده و برآغالاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی آغالاند سگ را و تحریض بر شکار می کند. (ناظم الاطباء) ، خوگرسازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه تعلیم می کند سگ را برای شکار کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به اضراء شود
منسوب به وهر، و آن نام ولایتی است. (برهان) : کشانی و شکنی و وهری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه. فردوسی. کشانی و چینی و وهری نماند که منشور شمشیر رستم نخواند. فردوسی. رجوع به وهر و وهره شود
منسوب به وهر، و آن نام ولایتی است. (برهان) : کشانی و شکنی و وهری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه. فردوسی. کشانی و چینی و وهری نماند که منشور شمشیر رستم نخواند. فردوسی. رجوع به وهر و وهره شود
منسوب به حضر. ساکن شهر. ساکن حضر. شهرنشین. شهری. (دهار). شهرباش. قراری. تخته قاپو. مدری. مدنی. مقابل بدوی. بادوی. بادیه نشین. چادرنشین. صحرانشین. بیابان باش. (منتهی الارب). ساکن بادیه. و بری. مقابل سفری: از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او ادبای سفری گشته بر او حضری. فرخی. ، (اصطلاح فقه) حاضر، حضری (آیات) و سفری، صاحب کشف الظنون گوید: علم آیات حضری و آیات سفری از فروع علم تفسیربشمار میرود. آیات حضری بسیارند ولی آیات سفری را در چهل واندی آیه ضبط کرده اند، چنانکه در اتقان سیوطی آمده است. (کشف الظنون) منسوب به حضر، شهری در جزیره. از دیاربکر. (الانساب)
منسوب به حضر. ساکن شهر. ساکن حضر. شهرنشین. شهری. (دهار). شهرباش. قراری. تخته قاپو. مدری. مدنی. مقابل بدوی. بادوی. بادیه نشین. چادرنشین. صحرانشین. بیابان باش. (منتهی الارب). ساکن بادیه. و بری. مقابل سفری: از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی او ادبای سفری گشته بَرِ او حضری. فرخی. ، (اصطلاح فقه) حاضر، حضری (آیات) و سفری، صاحب کشف الظنون گوید: علم آیات حضری و آیات سفری از فروع علم تفسیربشمار میرود. آیات حضری بسیارند ولی آیات سفری را در چهل واندی آیه ضبط کرده اند، چنانکه در اتقان سیوطی آمده است. (کشف الظنون) منسوب به حضر، شهری در جزیره. از دیاربکر. (الانساب)
اضر. جمع واژۀ ضرو. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضرو و اضر شود، ستم نمودن کسی را، یقال: اضطهدته اضطهاداً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مضطر ساختن و اذیت کردن کسی را. (از قطر المحیط) ، ستم کردن و مضطر ساختن و آزار کردن کسی را بسبب مذهب. (از اقرب الموارد). رجوع به مضطهد شود
اَضْر. جَمعِ واژۀ ضِرْو. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضرو و اَضْر شود، ستم نمودن کسی را، یقال: اضطهدته اضطهاداً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مضطر ساختن و اذیت کردن کسی را. (از قطر المحیط) ، ستم کردن و مضطر ساختن و آزار کردن کسی را بسبب مذهب. (از اقرب الموارد). رجوع به مضطهد شود
آفریده آفریدگان جهان مهمان، همسایه، گوشت فربه، آتشزنه مهمل دری دری وری واین دو کلمه باهم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است. یا دری وری گفتن، یاوه سرایی. خلق مخلوق آفریده
آفریده آفریدگان جهان مهمان، همسایه، گوشت فربه، آتشزنه مهمل دری دری وری واین دو کلمه باهم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است. یا دری وری گفتن، یاوه سرایی. خلق مخلوق آفریده