سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نشانی است در گردن شتر مر بنی فزاره را شبیه به پنجۀ زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نشانی است در گردن شتر مر بنی فزاره را شبیه به پنجۀ زاغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مبنی و مثلثهالاّخر، جلو. پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قدام. (از ناظم الاطباء) ، سپس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) .از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصغر آن وریّئه. (منتهی الارب). وراء مهموز است نه معتل به خلاف جوهری و گروهی که آن را معتل دانند. وراء از اضداد است و مذکر و مؤنث آید و تصغیر آن وریئه است. و در مصباح آمده که بیشتر موارد استعمال وراء در مواقیت روز و شب است زیرا در هر دو معنی (پیش و پس) به کار رود و استعمال وراء در اماکن بنابر این تأویل نیز جایز است و از موارد همین نحوۀ استعمال است قول فقهاء درباره نمازگزار ’قاعداً و یرکع بحیث تحاذی جبهته ماوراء رکبته ای قدامها’ و قول خدای تعالی: و من ورائه عذاب غلیظ. (قرآن 17/14) ، ای بین یدیه. (اقرب الموارد). وراء در اول به یک معنی بود یعنی آنچه پوشیده باشد از پس بوده باشد یا از پیش و بعد از آن به معنای پس و پیش استعمال کرده اند، خلف. پشت. پشت سر. (یادداشت مؤلف). وراءانسان پشت سر انسان است و گاهی به معنی جلو رو آید واین کلمه ظرف مکان است. (المنجد)، سوی. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). جز. بجز. و غیره. (غیات اللغات) : و من ابتغی وراء ذلک. (قرآن 31/70) ، ای سوی ذلک. (از اقرب الموارد). ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست. سعدی
مبنی و مثلثهالاَّخر، جلو. پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قدام. (از ناظم الاطباء) ، سپس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پس. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن) .از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصغر آن وُرَیِّئَه. (منتهی الارب). وراء مهموز است نه معتل به خلاف جوهری و گروهی که آن را معتل دانند. وراء از اضداد است و مذکر و مؤنث آید و تصغیر آن وُرَیئَه است. و در مصباح آمده که بیشتر موارد استعمال وراء در مواقیت روز و شب است زیرا در هر دو معنی (پیش و پس) به کار رود و استعمال وراء در اماکن بنابر این تأویل نیز جایز است و از موارد همین نحوۀ استعمال است قول فقهاء درباره نمازگزار ’قاعداً و یرکع بحیث تحاذی جبهته ماوراء رکبته ای قدامها’ و قول خدای تعالی: و من ورائه عذاب غلیظ. (قرآن 17/14) ، ای بین یدیه. (اقرب الموارد). وراء در اول به یک معنی بود یعنی آنچه پوشیده باشد از پس بوده باشد یا از پیش و بعد از آن به معنای پس و پیش استعمال کرده اند، خلف. پشت. پشت سر. (یادداشت مؤلف). وراءانسان پشت سر انسان است و گاهی به معنی جلو رو آید واین کلمه ظرف مکان است. (المنجد)، سوی. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). جز. بجز. و غیره. (غیات اللغات) : و من ابتغی وراء ذلک. (قرآن 31/70) ، ای سوی ذلک. (از اقرب الموارد). ای قناعت توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست. سعدی
درختان انبوه در وادی که در آن پنهان توان شدن. یقال: هو یمشی الضراء، اذا مشی مستخفیاً فیما یواری من الشجر، زمین نشیب با اندک درخت که جای میگیرد در آن ددان. (منتهی الارب)
درختان انبوه در وادی که در آن پنهان توان شدن. یقال: هو یمشی الضراء، اذا مشی مستخفیاً فیما یواری من الشجر، زمین نشیب با اندک درخت که جای میگیرد در آن ددان. (منتهی الارب)
ضرّ. گزند، سختی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). بدحالی. (منتهی الارب). مقابل سرّاء. درشتی. درویشی. (دهار). بأساء. بدبختی. تنگی. دشخواری: الذین ینفقون فی السرّاء و الضراء، آنانکه مال نفقه و هزینه کننددر خواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). فسبحان من لایحمد سواء علی السرّاء و الضرّاء. (تاریخ بیهقی ص 299). اختصه بالطرایق الرضیه التی من اوجبها و اولاها و احقها و احراها التسلیم لامر اﷲ تعالی و قضائه و الرضا ببأسائه و ضرائه. (تاریخ بیهقی ص 299). گه اندر نعمتی مغرور و غافل گه اندر تنگدستی خسته و ریش چو در سرّا و ضرّا کارت اینست ندانم کی بحق پردازی از خویش. سعدی (گلستان). ، رنجوری، نقصان در مال و جان (بأساء و ضراء... مؤنثان لا مذکر لهما. قال الفراء: لو جمعا علی ابؤس و اضرّ کما یجمع النعماء بمعنی النعمه علی انعم لجاز). (منتهی الارب). ج، اضرّ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، برجاماندگی. (منتهی الارب)
ضرّ. گزند، سختی. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). بدحالی. (منتهی الارب). مقابل سرّاء. درشتی. درویشی. (دهار). بأساء. بدبختی. تنگی. دشخواری: الذین ینفقون فی السرّاء و الضراء، آنانکه مال نفقه و هزینه کننددر خواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). فسبحان من لایحمد سواء علی السَرّاء و الضرّاء. (تاریخ بیهقی ص 299). اختصه بالطرایق الرضیه التی من اوجبها و اولاها و احقها و احراها التسلیم لامر اﷲ تعالی و قضائه و الرضا ببأسائه و ضرائه. (تاریخ بیهقی ص 299). گه اندر نعمتی مغرور و غافل گه اندر تنگدستی خسته و ریش چو در سرّا و ضرّا کارت اینست ندانم کی بحق پردازی از خویش. سعدی (گلستان). ، رنجوری، نقصان در مال و جان (بأساء و ضراء... مؤنثان لا مذکر لهما. قال الفراء: لو جمعا علی اَبؤس و اَضرّ کما یجمع النعماء بمعنی النعمه علی اَنعم لجاز). (منتهی الارب). ج، اَضُرّ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، برجاماندگی. (منتهی الارب)
نام شهریست به اندلس بمغرب اسپانیا که به آب محاط نیست و آنرا جزیره خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء) نام قریتی است در 639هزارگزی طهران میان مراغه و دانالو و بدانجا ایستگاه راه آهن است. (یادداشت بخط مؤلف) نام دژیست در یمن در کوه وصاب از ناحیۀ زبید. (از معجم البلدان) نام جایی است در یمامه و حاوی نخلستانهاست. (از معجم البلدان) نام زمینی است متعلق به بنی عطارد. (از معجم البلدان) نام عمارتی است به همدان. (آنندراج) جزیره ای است بزرگ در بلاد زنگ و آنرا جزیره خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء)
نام شهریست به اندلس بمغرب اسپانیا که به آب محاط نیست و آنرا جزیره خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء) نام قریتی است در 639هزارگزی طهران میان مراغه و دانالو و بدانجا ایستگاه راه آهن است. (یادداشت بخط مؤلف) نام دژیست در یمن در کوه وصاب از ناحیۀ زبید. (از معجم البلدان) نام جایی است در یمامه و حاوی نخلستانهاست. (از معجم البلدان) نام زمینی است متعلق به بنی عطارد. (از معجم البلدان) نام عمارتی است به همدان. (آنندراج) جزیره ای است بزرگ در بلاد زنگ و آنرا جزیره خضراء نیز می گویند. (از ناظم الاطباء)
مؤنث اخضر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج، خضر: در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گور چه زیر گریجی و چه در خانه خضراء. ناصرخسرو. ای گنبد گردندۀ بی روزن خضراء با قامت فرتوتی و باقوت برنا. ناصرخسرو. حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است که چو ترکانش تتق رومی و خضراء بتنید. خاقانی. گهی مانندۀ خنگی لگام از سر فروکنده شده تا زنده اندر مرغزاری خرم و خضراء. مسعودسعد سلمان. وگر تنگ آید از مشکوی خضراء چو خضر آهنگ سازد سوی صحراء. نظامی. چو بیرون رفت از آن میدان خضراء رکاب افشاند از صحرا بصحراء. نظامی. - چرخ خضراء، کنایه از آسمان است: خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش هفت چشم چرخ خضراء برنتابد بیش ازین. خاقانی. - سپهر خضراء، آسمان: لشکرکش تو سپهر خضراء گیسوی تو چتر و غمزه طغراء. نظامی. - قبۀ خضراء، کنایه از آسمان است: خاک بفرمان تودارد سکون قبۀ خضراء تو کنی بیستون. نظامی. - گنبد خضراء، کنایه از آسمانست: بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضراء را. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضراء شود ز غبرا. ناصرخسرو. ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین در او پدید شده شکل گنبد خضراء. مسعودسعد سلمان
مؤنث اخضر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به اخضر در این لغت نامه شود. ج، خُضر: در خاک چه زر ماند و چه سنگ ترا گور چه زیر گریجی و چه در خانه خضراء. ناصرخسرو. ای گنبد گردندۀ بی روزن خضراء با قامت فرتوتی و باقوت برنا. ناصرخسرو. حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است که چو ترکانش تتق رومی و خضراء بتنید. خاقانی. گهی مانندۀ خنگی لگام از سر فروکنده شده تا زنده اندر مرغزاری خرم و خضراء. مسعودسعد سلمان. وگر تنگ آید از مشکوی خضراء چو خضر آهنگ سازد سوی صحراء. نظامی. چو بیرون رفت از آن میدان خضراء رکاب افشاند از صحرا بصحراء. نظامی. - چرخ خضراء، کنایه از آسمان است: خسرو مشرق جلال الدین که برق خنجرش هفت چشم چرخ خضراء برنتابد بیش ازین. خاقانی. - سپهر خضراء، آسمان: لشکرکش تو سپهر خضراء گیسوی تو چتر و غمزه طغراء. نظامی. - قبۀ خضراء، کنایه از آسمان است: خاک بفرمان تودارد سکون قبۀ خضراء تو کنی بیستون. نظامی. - گنبد خضراء، کنایه از آسمانست: بررس که کردگار چرا کرده ست این گنبد مدور خضراء را. ناصرخسرو. چون آب جدا شد ز خاک تیره بر گنبد خضراء شود ز غبرا. ناصرخسرو. ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین در او پدید شده شکل گنبد خضراء. مسعودسعد سلمان
آسمان. (منتهی الارب) : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. ، سواد قوم و معظم ایشان، تره های سبز، مانند گندنا و جز آن، فواکه مانند سیب و امرود و جز آن. ج، خضراوات، لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح، دول سبز گشته از آب کشی، کبوتران اهلی. (منتهی الارب) ، سبزی. (یادداشت بخط مؤلف) : رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح اینت مبارک همای آنت همایون فلک. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین. خاقانی. کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تا باشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن نقشهایی که در او خیره بماند ابصار. سعدی. ، سبزه میدان. سبزمیدان. (یادداشت بخط مؤلف) ، (اصطلاح محدثان) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه صحاح البخاری. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
آسمان. (منتهی الارب) : می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده و آتش درین خضراء زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. ، سواد قوم و معظم ایشان، تره های سبز، مانند گندنا و جز آن، فواکه مانند سیب و امرود و جز آن. ج، خضراوات، لشکرگران که در آهن گرفته باشد خود را از سلاح، دول سبز گشته از آب کشی، کبوتران اهلی. (منتهی الارب) ، سبزی. (یادداشت بخط مؤلف) : رویش طغرای سعد رأیش خضرای فتح اینت مبارک همای آنت همایون فلک. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش ازین. خاقانی. کی باشدت نجات ز صفرای روزگار تا باشدت حیات ز خضرای آسمان. خاقانی. ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن نقشهایی که در او خیره بماند ابصار. سعدی. ، سبزه میدان. سبزمیدان. (یادداشت بخط مؤلف) ، (اصطلاح محدثان) جامه ای را گویند که در آن خطهای سبز باشد کما فی تیسیر القاری ترجمه صحاح البخاری. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
حریص گردانیدن به چیزی و برانگیختن و عادت دادن کسی را: اضری الصائد الکلب والجارح. (از اقرب الموارد). حریص کردن و خوگر گردانیدن و برآغالیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). برآغالانیدن و خو فاکردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی).
حریص گردانیدن به چیزی و برانگیختن و عادت دادن کسی را: اضری الصائد الکلب والجارح. (از اقرب الموارد). حریص کردن و خوگر گردانیدن و برآغالیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). برآغالانیدن و خو فاکردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی).
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای