جدول جو
جدول جو

معنی وصیم - جستجوی لغت در جدول جو

وصیم
(وَ)
مابین خنصر و بنصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشادگی میان خنصر و بنصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیم
تصویر وسیم
(دخترانه)
دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
پند، اندرز، سفارش، در فقه و حقوق دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود می دهد که بعد از مرگ او اجرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
نیکوروی، خوبرو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
سخت، دشوار، خطرناک، بد، ناگوار، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده، خدمتکار، پسر نابالغ
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
دشوار. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، سنگین و گران. (غیاث اللغات) (دهار) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، مرد گران و ناموافق. (از آنندراج) (منتهی الارب). مرد سنگین و گران و ناپسند. (ناظم الاطباء). ج، وخام. (منتهی الارب) (آنندراج). اوخام. (ناظم الاطباء)، ناسازگار و ناموافق. (فرهنگ فارسی معین) : و بحکم آنک برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. (فارسنامۀ ابن بلخی) .، بد و زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اگر در کار خوض کند (شیر) که عاقبتی وخیم... دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). عاقبت وخیم کدام است. (کلیله ودمنه). این جوری وخیم و ظلمی عظیم بود که بر این حیوان رفت. (سندبادنامه). اندیشید که عصیان بر ولی نعمت خویش عاقبتی وخیم دارد. (ترجمه تاریخ یمینی)، (طعام...) طعام ناگوارد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ناگوارنده. (مهذب الاسماء)، (بلد...) شهر ناموافق برای ساکنانش. (از اقرب الموارد). شهر ناموافق باشندگان. شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنی ̍. (ناظم الاطباء)، شی ٔ وخیم، چیز وباآور. (وبی ّ) . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یوم وحیم، روز سخت گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روزی سخت گرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد) ، چرک و کمیز که بر ران شتر خشک گردد. (منتهی الارب). وسخ و بول خشک شده بر ران شتر. (از اقرب الموارد) ، موی سیاه که زیر پشم شتر بعد ریخته شدنش برآید، بقیۀ هر چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باقی ماندن اثر حنا و قطران و خضاب و جز آن بر دست. (منتهی الارب). اثر خضاب و از آن قبیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است بر کنار راه کسی که به بطن فلج رود. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پنبۀ دیرینه، یا درخت کهنۀ آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ضعیف و سریعالانکسار و زودشکن: رجل قصیم، ضعیف سریعالانکسار. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قصیمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیمه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فأس فصیم، تبر سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خصومت کننده. دشمن. ج، خصماء، خصمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ستیزه گر. پیکارکش. (یادداشت بخط مؤلف) : خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 4/16). او لم یر الانسان اناخلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 77/36).
که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم.
(تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگریزه های خرد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه گوشتش بهم آمده
لغت نامه دهخدا
اندر نصیحت، سفارش کسی بیک یا چند تن مبنی بر احوال اعمال و دخل و تصرف در اموال وی پس از مرگ او، جمع وصایا، عبارت است از (استنابه در تصرف بعد ازمرگ) یعنی همانطور که وکیل از جانب موکل نیابت دارد که پاره ای تصرفات بنماید (اببته در زمان حیات مول) موصی له با وصی هم نیابت دارند که از جانب موصی پاره ای تصرفات بنمایند نهایت آنکه این نیابت برای بعد از مرگ است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیم
تصویر توصیم
رنجور کردن تپ، سست اندامی، کرختی (بی حسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
خوی (عرق)، چرک، سرگین گمیز: خسکیده بر اندام ستور، پس مانده، داغ برناک (برناک حنا) داغ کتران (قطران) : بر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیم
تصویر فصیم
بریده، شکسته، باز شده، تیر ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیم
تصویر قصیم
زرودشکن، تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصیه
تصویر وصیه
وصیت در فارسی اندرز سفارش خواستگویه خواستنامه
فرهنگ لغت هوشیار
زابگوی ستاینده، پیشیار کنیز زوار خدمتکار (پسر یا دخترغلام یا کنیز)، صفت کننده چیزی را وصف کننده، جمع وصفا
فرهنگ لغت هوشیار
میانسرای، آستانه در، آغل، شکاف گارباره (غار)، تنگ دوسیده آستان پیشگاه سرای آستانه، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
دشوار، سنگین و گران و سخت، ناموافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
خوشگل زیبا روی خوب روی زیباچهر، خوش منظر زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
((وَ))
زیبا، خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
((وَ یَّ))
اندرز، نصیحت، سفارشی که شخص پیش از مردن به وصی خود می کند تا بعد از مرگش انجام شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصید
تصویر وصید
((وَ))
آستانه، پیشگاه سرای، حظیره ای که از ساقه های درخت سازند، حظیره مانندی که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
((وَ))
خدمتکار، وصف کننده، جمع وصفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
((وَ))
دشوار، سنگین، ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
((خَ))
دشمن، جمع خصماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وخیم
تصویر وخیم
ناگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وصیت
تصویر وصیت
سپارش
فرهنگ واژه فارسی سره