دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان. این دهکده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریایی است. 150تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 47 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار راه اتومبیل رو خلف آباد به شادگان. این دهکده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریایی است. 150تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجاغلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفۀ عساکره هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
آن رستنی است که ساق ندارد و بر درخت پیچد و بالا رود مانند کدو و بر زمین پهن شود چون هندوانه و خربزه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی است که ساق ندارد و بر زمین پهن شود مانند بیارۀ خربزه و هندوانه و یا به چوب و درخت بالا رود همچو کدو و عشقه و امثال آن. (برهان). رجوع به جهانگیری و مؤیدالفضلا و رشیدی شود
آن رستنی است که ساق ندارد و بر درخت پیچد و بالا رود مانند کدو و بر زمین پهن شود چون هندوانه و خربزه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). درختی است که ساق ندارد و بر زمین پهن شود مانند بیارۀ خربزه و هندوانه و یا به چوب و درخت بالا رود همچو کدو و عشقه و امثال آن. (برهان). رجوع به جهانگیری و مؤیدالفضلا و رشیدی شود
اصیده. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه. (مهذب الاسماء). ج، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود
اصیده. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه. (مهذب الاسماء). ج، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود
عمارت، فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گروه همسفر. (منتهی الارب). رفقه. (اقرب الموارد) ، تیغ. (منتهی الارب). سیف. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گروهۀ رشته، زمین فراخ، جامه ای است مخطط یمانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، وصایل. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماده شتری که ده شکم از پی یکدیگر زاید. و گوسفندی که هفت شکم دودو بچۀ ماده از پی یکدیگر آرد و هرگاه در شکم هفتم ویا هشتم یکی ماده و یکی نر زاید میگویند وصلت اخاها، و در این وقت شیر آن را مردان می آشامند دون زنان واین بچۀ نر را جهت خدایان خود ذبح نمی کنند و درباره آن به جا می آورند آنچه را درباره شتر سائبه به جا می آوردند و هرگاه فقط یک بچۀ نر می زایید برای خدایان ذبح میکردند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). او الوصیله خاصه بالغنم کانت الشاه اذاولدت الانثی فهی لهم و اذا ولدت ذکراً جعلوها لاّلهتهم و ان وصلت ذکراً و انثی قالوا وصلت الذکر اخاها فلم یذبحوا الذکر لاّلهتهم او هی شاه تلد ذکراً ثم انثی فتصل اخاها فلایذبحون اخاها من اجلها فاذا ولد ذکراً قالوا هذا قربان لاّلهتنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). در جاهلیت چون گوسفندی بچۀ نر آوردی آن را ازبرای بتان قربان کردندی و اگر ماده آوردی آن را ازبرای خود رها کردندی و اگر دو بچه آوردی یکی نر و یکی ماده، نر را برای ماده رها کردندی و ماده را وصیله نام نهادندی. (ترجمان علامۀ جرجانی). در معنای وصیله بین دانشمندان اختلاف است. برای تفصیل بیشتر و موارد اختلاف رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 402 و بلوغ الارب ج 3 ص 37 و 38 و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود
عمارت، فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گروه همسفر. (منتهی الارب). رفقه. (اقرب الموارد) ، تیغ. (منتهی الارب). سیف. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گروهۀ رشته، زمین فراخ، جامه ای است مخطط یمانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، وصایل. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماده شتری که ده شکم از پی یکدیگر زاید. و گوسفندی که هفت شکم دودو بچۀ ماده از پی یکدیگر آرد و هرگاه در شکم هفتم ویا هشتم یکی ماده و یکی نر زاید میگویند وصلت اخاها، و در این وقت شیر آن را مردان می آشامند دون زنان واین بچۀ نر را جهت خدایان خود ذبح نمی کنند و درباره آن به جا می آورند آنچه را درباره شتر سائبه به جا می آوردند و هرگاه فقط یک بچۀ نر می زایید برای خدایان ذبح میکردند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). او الوصیله خاصه بالغنم کانت الشاه اذاولدت الانثی فهی لهم و اذا ولدت ذکراً جعلوها لاَّلهتهم و ان وصلت ذکراً و انثی قالوا وصلت الذکر اخاها فلم یذبحوا الذکر لاَّلهتهم او هی شاه تلد ذکراً ثم انثی فتصل اخاها فلایذبحون اخاها من اجلها فاذا ولد ذکراً قالوا هذا قربان لاَّلهتنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). در جاهلیت چون گوسفندی بچۀ نر آوردی آن را ازبرای بتان قربان کردندی و اگر ماده آوردی آن را ازبرای خود رها کردندی و اگر دو بچه آوردی یکی نر و یکی ماده، نر را برای ماده رها کردندی و ماده را وصیله نام نهادندی. (ترجمان علامۀ جرجانی). در معنای وصیله بین دانشمندان اختلاف است. برای تفصیل بیشتر و موارد اختلاف رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 402 و بلوغ الارب ج 3 ص 37 و 38 و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود
گو کلان درشت که آب گرد آید در وی و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر درشت. (مهذب الاسماء). وقیر، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفند مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب). رجوع به وقیر شود
گو کلان درشت که آب گرد آید در وی و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر درشت. (مهذب الاسماء). وقیر، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفند مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب). رجوع به وقیر شود
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
کوتاه. رجوع به قصیر شود، زنی که وی رابه خانه بازداشته باشند و نگذارند که بیرون آید، دانی النسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :فلان ابن عمی قصیره، کنایه از خرما: قصیره من طویله، خرما از خرمابن است. (منتهی الارب). و نیز قصیره من طویله، کلام مختصر: چون چابک سوار بنان، یعبوب قلم را در مرعای قصیره من طویله، قصراطناب و طویله کرده... (درۀ نادره چ شهیدی ص 41)
شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریا برابر جبل طارق جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، شکافتن.زخم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکافتن جراحت. (تاج المصادر بیهقی)، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بریدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). گوشت بریدن. (زوزنی)، کدخدا شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، جماع کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماع نمودن. (آنندراج)، هویدا کردن، گردیدن. (ناظم الاطباء). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج)، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن: بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (آنندراج)، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)، سیراب شدن و منه: بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً. منه المثل: حتی متی تکرع و لا تبضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب شدن. (غیاث). سیراب شدن از آب. (آنندراج). سیراب شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)، رگ زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شهری است (بناحیت مغرب) بر کران دریا برابر جبل طارق جایی با نعمت بسیار. (حدود العالم). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، شکافتن.زخم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکافتن جراحت. (تاج المصادر بیهقی)، پاره پاره کردن گوشت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بریدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). گوشت بریدن. (زوزنی)، کدخدا شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، جماع کردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جماع نمودن. (آنندراج)، هویدا کردن، گردیدن. (ناظم الاطباء). هویدا کردن کلام و هویدا شدن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج)، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن: بضع الدمع بضعاً و بضوعاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (آنندراج)، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء)، سیراب شدن و منه: بضع من الماء بضعاً و بضوعاً و بضاعاً. منه المثل: حتی متی تکرع و لا تبضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیراب شدن. (غیاث). سیراب شدن از آب. (آنندراج). سیراب شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)، رگ زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
وتیره در فارسی روش، گونه، سستکاری، آک، باز داشت، درنگ طریقه راه روش وضع: (چهار پنج روز بدین و تیره گذشت) توضیح و تیره از حیث لفظ و معنی مانند (طریقه) است (اقرب الموارد) ولی بعضی آنرا (و تیره) بر وزن (زبیده) (بضم اول) خوانند
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار
کوتک این واژه باآن که تک واژه است نمایش واژه آمیزه رانیزدارد کو نشانه کوتاهی وتک نشانه تکی و برگزیدگیوبدینگونه آرش درست سخن بخردانه ای کوتاه رابه دست می دهد، کوتاه، خانه بند: زنی که شوی وی رابه خانه بازداشته است. مونث قصیر کوتاه، زنی که وی را بخانه باز داشته باشند و نگذارند که بیرون آید، جمع قصار