جدول جو
جدول جو

معنی وصفی - جستجوی لغت در جدول جو

وصفی
(وَ)
منسوب است به وصف. رجوع به وصف شود
لغت نامه دهخدا
وصفی
فروزه ای زابی ستایه ای منسوب به وصف
تصویری از وصفی
تصویر وصفی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وافی
تصویر وافی
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصفی
تصویر اصفی
صاف تر، روشن تر، پاک تر، برگزیده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافی
تصویر وافی
به اندازۀ کافی، وفا کننده به عهد، به سر برندۀ پیمان، کسی که به عهد و پیمان خود وفا می کند، تمام و کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده، خدمتکار، پسر نابالغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقۀ تصوف، برای مثال دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی - ۵/۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فا)
مصفاه. صافی. پالاون. راووق. پالونه و ترشی پالا. ج، مصافی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیرو طریقۀ تصوف، پشمینه پوش، یک تن از صوفیه:
دل از عیب صافی و صوفی به نام
به درویشی اندر شده شادکام،
فردوسی،
مرد صوفی تصلفی نبود
خود تصوف تکلفی نبود،
سنائی،
واینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سپید بر تن مشرق دریده اند،
خاقانی،
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زین سبب صوفی بود بسیارخوار،
مولوی،
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی،
سعدی،
مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی،
؟
رجوع به صوفیه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
از شعرای عصر تیموری، پدرش خواجه نعمه الله وخود او از مقربان سلطان مذکور بوده و در اواخر عهد بخدمت سلطان حسین بایقرا پیوسته است. دیوانی بزرگ و چند مثنوی دارد. امیرعلی شیر نوائی او را در تذکره یادکرده است. وفات او به سال 920 یا 926 ه. ق. است
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
صافی تر. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). روشن تر: لأن تلک الاجسام احسن ترکیباً واجود هنداماً و اصفی جوهراً. (رسائل اخوان الصفا).
صافیست جام خاطر در دور آصف عهد
قم فاسقنی رحیقاً اصفی من الزلال.
حافظ.
- امثال:
اصفی من الدمعه. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من الذهب الیوسفی. (النقود ص 93).
اصفی من الماء.
اصفی من جنی النحل. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من عین الدیک. (فرائد الادب المنجد).
اصفی من عین الغراب.
اصفی من لعاب الجراد.
اصفی من لعاب الجندب.
اصفی من ماءالمفاصل.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نوعی از جرب چشم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فا)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است، طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است، این مطلع از اوست:
نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل
ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل،
(مجالس النفائس ص 86)،
رجوع به همان کتاب ص 260 شود
منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبۀ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است:
بهار امروز با سامان صد میخانه می آید
بدوش بیخودی چون بوی گل مستانه می آید،
(قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست، از اوست:
صوفی بهوای نرگس جادوئی
همواره بخاک عجز دارد روئی
بهر دل من ترنج غبغب کافی است
صفرای مرا میشکند لیموئی،
(قاموس الاعلام ترکی)
پیر محمد، از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قره قویون بخش حومه شهرستان ماکو، واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 8 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ مرکن به شوط، در دره واقع و کوهستانی می باشد، هوای آن معتدل و مالاریائی است، 1059 تن سکنه دارد، آب آن از قنات و چشمه، محصول آنجا غلات، پنبه، انگور و کشمش، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، از راه ارابه رو میتوان اتومبیل برد، این ده دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از تیره بسحاق هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
شیخک، سبحه، خلیفه، امام، محراب، دانۀ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
حال وصف. (از اقرب الموارد). رجوع به وصف شود
لغت نامه دهخدا
(وَقْ)
دهی است از دهستان سیانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. سکنه 254 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
وصلی در فارسی پیوندی، ستاکی، پلمه (لوح) منسوب به وصلی: پیوندی اتصالی، مقابل اصلی، (اسم تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصافی
تصویر وصافی
در تازی نیامده ستایندگی توصیف بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
زابگوی ستاینده، پیشیار کنیز زوار خدمتکار (پسر یا دخترغلام یا کنیز)، صفت کننده چیزی را وصف کننده، جمع وصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقفی
تصویر وقفی
ورستادی نهادکی منسوب به وقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافی
تصویر وافی
نگهبان، راست، باوفا، وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نیم پیاله نیم کاسه نوعی پیاله شراب نیم کاسه: از ساقی منصف اندر آن شب صد نصفی را کشیده تا لب. (تحفه العراقین. قر. 76) توضیح پیاله خرد را جام نام است و پیاله کلان را کاسه و پیاله متوسط را نیم کاسه و نصفی، نیمی از محصول که بنسبت متساوی و بموجب عقد مزارعه بهریک از طرفین میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پیرو طریقه تصوف، پشمینه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفی
تصویر اصفی
پاکیزه تر سبزه تر پالوده تر صافی تر روشن تر ناب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصفیه
تصویر وصفیه
وصفیه در فارسی ستایه ای زابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفی
تصویر مصفی
((مُ صَ فّا))
تصفیه شده، صاف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصفی
تصویر نصفی
((نِ فِ))
نوعی جام شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وافی
تصویر وافی
((فِ))
تمام، کامل، وفا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصیف
تصویر وصیف
((وَ))
خدمتکار، وصف کننده، جمع وصفاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوفی
تصویر صوفی
پشمینه پوش، پیرو طریقه تصوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفی
تصویر اصفی
((اَ فا))
صافی تر، روشن تر، ناب تر
فرهنگ فارسی معین