جدول جو
جدول جو

معنی وصابی - جستجوی لغت در جدول جو

وصابی
(وَ با)
جمع واژۀ وصب. به معنی بیماران و رنجوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیرو فرقۀ وهابیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن، کارهای کودکانه کردن، به لهو و لعب پرداختن، عشق ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صابی
تصویر صابی
پیرو فرقۀ صابئین، صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، مغتسله، ماندایی، ماندائیان، برای مثال وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو - ۵۱۰) ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود
فرهنگ فارسی عمید
(وَصْ صا)
وصف بسیار
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ثَنْ نا)
الوصابی. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
محمد بن حفص الوصابی الحمصی. از روات حدیث است. در طول تاریخ اسلام، روات همواره در انتقال و حفظ سنت های نبوی نقشی اساسی ایفا کرده اند. این افراد با دقت در جمع آوری و ارزیابی احادیث، تلاش کرده اند که فقط احادیث صحیح و معتبر به نسل های بعدی منتقل شوند و از انتشار روایات جعلی جلوگیری کنند. تلاش های روات در نهایت به حفظ اصالت و صحت منابع دینی مسلمانان کمک کرده است.
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وصب. بیماران و رنجوران. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وصب شود
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون، مکنی به ابی اسحاق، وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است، گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد، و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خویش بدو دهد لیکن خدا وی را هدایت نفرمود، صابی با مسلمانان معاشرتی نیکو داشت و بزرگان را به بهترین وجه خدمت میکرد و ماه رمضان را با روزه بسر میبرد و قرآن را نیکو از بر داشت، از ابومنصور سعید بن احمد بریدی در بخارا شنیدم که ابواسحاق در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و او گوید:
حمتنی لذتی رئب المعالی
و ضنی بالمروءه و الوقار
و دین ضاق فیه مجال فتکی
لخوف عقوبه و حذار نار
فوا شوقاً الی خلعالعذار
و فعلی ما ارید بلا اعتذار
و یا لهفی علی حل الازار
صریعاًبین سکر او خمار،
ابونصر سهل بن مرزبان حدیث کند که روزی صابی بر خوان مهلبی حاضر شد و در آن باقلا بود و وی نخورد، چه باقلا در کیش آنان حرام بود، مهلبی گفت خنکی بگذار و با مااز این باقلا بخور! گفت ایها الوزیر نخواهم که خدا را در مأکولی نافرمانی کنم، مهلبی این کلام را نیکو شمرد، وی در روزگار عضدالدوله به نکبتی سخت درافتاد، ابومنصور سعید بن احمد بریدی و ابوطاهر محمد بن عبدالصمد کاتب حدیث کنند که از قویترین اسباب تغییر عضدالدوله بر صابی فصلی از کتابی بود که از جانب الطائع خلیفۀ عباسی درباره بختیار انشاد کرد که گوید: ’و قدجدد له امیرالمؤمنین مع هذه المساعی السوابق، و المعالی السوامق التی تلزم کل دان و قاص و عام و خاص ان یعرف له حق ما کرم به منها و یتزحزح عن رتبهالمماثله فیها’، عضدالدوله آن را در دل داشت و چون بر بغداد و عراق استیلا یافت ابواسحاق را مأمور تألیف کتابی در تاریخ خاندان دیلمی کرد و او به نوشتن کتاب تاجی پرداخت و در آن رنج بسیار برد، مگر عضدالدوله راخبر دادند که یکی از دوستان صابی نزد وی رفته و او را بکار تألیف دیده و از آنچه مینوشته پرسیده، وی در پاسخ گفته است: اباطیلی میبافم و دروغهایی فراهم میکنم، عضدالدوله از شنیدن این خبر بهم برآمد و کینۀدیرینۀ وی بجوشید و بفرمود تا او را به زیر پای پیل افکنند، نصر بن هارون و مطهربن عبداﷲ و عبدالعزیز بن یوسف زمین ببوسیدند و شفاعت کردند تا عضدالدوله از کشتن وی درگذشت و به زندانی ساختن و مصادرۀ اموال وی اکتفا کرد، و تا پایان عهد عضدالدوله در زندان بود، صاحب بن عباد وی را بسیار دوست میداشت و میان این دو نامه ها مبادله گشته و صاحب بسیار میگفت که بلغای جهان چهار کسند، استاذ ابن عمید و ابوالقاسم عبدالعزیز بن یوسف و ابواسحاق صابی و اگر بخواهم چهارمین را خواهم گفت و مقصود وی خود او بود، ثعالبی گوید در ترجیح صاحب و صابی بر یکدیگر سخن بسیار گفته اند، گزیده تر سخن که شنیده ام این است: صاحب چنانکه خود میخواست مینوشت و صابی چنانکه از او میخواستند و میان این دوفرق بسیار است و پس از این دو تن چرخ فصاحت و بلاغت بازایستاد، (از یتیمهالدهر ثعالبی ج 2 ص 26)،
ابن خلکان در نسب وی گوید: ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن حبون الحرانی الصابی، وی بسال 349 هجری قمری متقلد دیوان رسائل گشت و بسال 367 آزاد شد، و به روز دوشنبه و یا پنجشنبه دوازدهم شوال سال 384 هجری قمری بسن هفتادویکسالگی درگذشت، ابن ندیم گوید وی در سیصد و بیست و اندی متولد شد و پیش از سال 380 درگذشت و در شونیزیه دفن گردید، و شریف رضی اورا به قصیده ای رثا گفت که بعض ابیات آن این است:
اء علمت من حملوا علی الاعواد
اء رأیت کیف خبا ضیاء النادی
جبل هوی لو خر فی البحر اغتدی
من وقعه متتابع الاذیاد
ماکنت اعلم قبل حطّک فی الثری
ان الثری یعلو علی الاطواد
بعداً لیومک فی الزمان فانه
اقذی العیون و فث ّ فی الاعضاد
لاینفد الدمع الذی یبکی به
ان القلوب له من الامداد
کیف انمحی ذاک الجناب و عطّلت
تلک الفجاج و ضل ذاک الهادی
و الدهر تدخل نافذات سهامه
مأوی الصلال و مربض الاّساد
اعزز علی بان اراک و قد خلت
من جانبیک مقاعد العوّاد،
و چون مردم وی را سرزنش کردند که شریفی چگونه صابی را رثا گوید؟ گفت فضل او را گفته ام، ابن ندیم گوید: او راست: دیوان شعر، کتاب دیوان رسائل در هزار برگ، کتاب مراسلات الشریف رضی، کتاب اخبار اهله و ولد ابنه، کتاب دوله بنی بویه که به تاجی معروف است، اندکی از نثر و نظم صابی در یتیمهالدهر ج 2 ص 26 آمده است و امیر شکیب ارسلان بسال 1898 میلادی جزء اول کتابی رابنام المختار من رسائل ابی اسحاق الصابی منتشر ساخت، در اشعار پارسی نام صابی و توصیف رسائل و ادب وی فراوان است:
ادب صاحب پیش ادب تو هذر است
نامۀ صابی با نامۀ تو خوار و سئیم،
فرخی،
ای بر به هنرمندی از صاحب و از صابی
وی به به جوانمردی از حاتم و از افشین،
سوزنی،
جان و روان صاحب و صابی به پیش تست
این تیره از بنانت و آن عاجز از بیان،
کمال بخاری (از لباب الالباب ج 1 ص 89)،
نیست پیش قلمش طبع سخنگوی فصیح
هست وقت سخنش صابی و عتبی مفحم،
ادیب صابر (از لباب الالباب ج 2 ص 122)،
اشعار صاحب در مقابلۀ اشعار تازی او بازی بودی و صابی در حضرت او به وقت اظهار آثار دانش صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 صص 34 - 35)، صاحب عباد را با او امکان عناد نبودی و صابی در خدمت او صبی نمودی، (لباب الالباب ج 1 ص 63)، و صاحب و صابی در دیوان معاملت پیش او یکی صبی و دیگر باقل، (لباب الالباب ج 1ص 163)
لغت نامه دهخدا
مفرد صابئین:
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر،
ناصرخسرو،
، آنکه از دینی به دینی شود، (السامی فی الاسامی)، کلمه کلدانی است بمعنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار شویند بدین نام خوانده می شوند و در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنان را مغتسله مینامند و آن ترجمه لفظ صابئی کلدانی است، (دائره المعارف فرانسه)، رجوع به صابئین شود
لغت نامه دهخدا
(وَصْصا)
عمل وصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) :
چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم
این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟
محسن تأثیر (از آنندراج).
، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَهَْ ها)
پیرو آئین وهابیه. رجوع به وهابیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریب دادن کسی را و مقتول ساختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن بسوی کودکی و بازی و لهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امردپرستی. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، امردپرستی و بچه بازی. (ناظم الاطباء) ، عشق ورزیدن. عشق بازی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر، نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی، ترک تصابی نگفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
احمد بن عبدالله اصابی، مشهور بالسانه... او راست: الاعلان بنعم الله الواهب الکریم المنان در فقه و عروض و نحو و صرف و منطق و تجوید قرآن که آنرا در ذیحجۀ سال 1118 هجری قمری بپایان رسانید. (اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 168) ، ثبات. (اقرب الموارد).
- اصالت رأی، جید و نیکو بودن آن. (اقرب الموارد) : پدر ما هرچند مارا ولیعهد کرده بوده... در این آخرها.... سستی بر اصالت رائی بدان بزرگی... دست یافت... ما را به ری ماند. (تاریخ بیهقی ص 73). و رجوع به اصاله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
اوصابی. او از ابی امامه و از او زبیدی روایت کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جوان کم خرد کسی که پیرو صابئه باشد، جمع صابئین صابئه، آن که از دین خود بدین دیگری در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیرو آیین وهابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصافی
تصویر وصافی
در تازی نیامده ستایندگی توصیف بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پینه دوزی، وژنگری عمل و شغل وصال وصله کنندگی، پینه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابی
تصویر صابی
((بِ))
کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهابی
تصویر وهابی
پیروان شیخ عبدالوهّاب، فرقه ای مذهبی که احکام قرآن را بنابر استنباط خود اجرا می کنند، بسیاری از شعائر مسلمانان را بدعت و ضلالت می دانند و نیز ساختن بعقه های مجلل بر قبور ائمه و طواف و بوسیدن ضریح را روا نمی دانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
((تَ))
عشق بازی، هوس رانی، کارهای کودکانه کردن
فرهنگ فارسی معین
سلاخی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد