جدول جو
جدول جو

معنی وشیان - جستجوی لغت در جدول جو

وشیان
(وَشْ)
پاداش و مکافات و جزا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویان
تصویر ویان
(دخترانه)
دلربا، محبت، علاقه، عشق (نگارش کردی: یان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشان
تصویر وشان
(دخترانه)
، افشان، کاشتن، تکان شدید (نگارش کردی: وهشان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیان
تصویر شیان
جزا، مکافات، پاداش، برای مثال بر او تازه شد کینۀ سالیان / بکردندش از هرچه کرد او شیان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیان
تصویر شیان
درختی که در هند و حبشه و زنگبار می روید و از آن صمغی سرخ رنگ می گیرند، قاطرالدّم، خون سیاوشان، دم الثّعبان، دم الأخوین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، وکر، آشانه، پدواز، بتواز، پیواز، کابوک، کابک، وکنت، تکند، آشیانهبرای مثال کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی بردش تا به سوی دانه و دام (سعدی - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از دهستانهای بخش رودسر شهرستان لاهیجان است. از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2700 تن و قراء مهم آن عبارتند از چابکسر، میان ده، شیخ زاهد محله، سرولات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ایل کرد از طوایف پشتکوه، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 69)
تیره ای از کلهر، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه شهرستان سنندج است و مسکن قبیلۀ کلهر و شیانی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) (از جغرافیای غرب ایران ص 157)
نام رستاقی است به بست که عمرو بن لیث پس از بهلاکت رسیدن پدر بدانجا رفت، (از معجم البلدان)
از قرای بخاراست، (از معجم البلدان)، قریه ای است در چهارفرسخی بخارا، (انساب سمعانی)
از قرای بلوک شمیران در مشرق درۀ دارآباد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ)
سرعت. (از اقرب الموارد). بشتافت. (منتهی الارب). وشکان، ای سرعان. (مهذب الاسماء). رجوع به وشک شود.
- وشکان الامر، سرعت آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وشل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روان شدن و چکیدن آب. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به وشل شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 445 تن. آب آن از چشمه و رود قزقانچای و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است و در زمستان به مازندران رفته و مراجعت مینمایند. مزرعۀ کهندان، قزن درآب جزو این ده است. ایل الیکائی و اصانلو در تابستان به حدود این ده می آیند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ)
اشنان، و آن گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا گریو بخش ملاوی شهرستان خرم آبادواقع در یازده هزارگزی جنوب شرقی ملاوی و بیست هزارگزی مشرق راه شوسۀ خرم به اندیمشک، ناحیه ای است کوهستانی با هوای معتدل و 500 تن سکنه، آب آن از چشمه و چاه، محصول آن غلات و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری و فرشبافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
مست. (منتهی الارب) (آنندراج). نشوان. (آنندراج) ، نشیان الاخبار، آن که اخبار را نخستین معلوم کند و جویای آن باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از المنجد). آن که اخبار را در آغاز شیوع یافتن تحقیق کند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قصبه ای است جزو دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1793 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن غلات، بنشن، صیفی، میوه جات مختلف و فراوان و لبنیات و عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در حدود 25 باب دکان دارد. صنایع دستی آن کرباس بافی است. دبستان شش کلاسه و صندوق پست دارد و از طریق قلعه چندار ماشین میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَشْ)
طعام شبانگاهی خورنده. (منتهی الارب). آنکه عشاء و شام خورده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَیْ یا)
مصغر عشی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شام کوتاه. (ناظم الاطباء). رجوع به عشی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
نعت مذکر از حشی. تاسه برافتاده. (منتهی الارب) دمه گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بگفتۀ حمدالله مستوفی نام دیگر قصبۀ دماوند. (نزهه القلوب ص 162)
لغت نامه دهخدا
صفت بیان حالت از شستن، شوینده، در حال شستن:
ویشان ز بد گزاف گویان
خود را به سرشک دیده شویان،
نظامی،
،
عمل شستن: خاج شویان، (یادداشت مؤلف)،
شویندگان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
آشیانه، خانه مرغ، لانۀ مرغ، مأوای طیر، آموت، کابک، کابوک، پدواز، تکند، عش ّ، وکر، وکنه، اکنه، وقنه، موکن، فراش، موکنه:
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته برو سبز مرغ سترگ،
فردوسی،
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند،
ناصرخسرو،
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز پراندز آشیان،
سوزنی
از صدهزار طفل که مویش چو زر بود
سیمرغ زال را بسوی آشیان برد،
عمادی شهریاری،
مرغ دل از آشیانی دیگر است
عقل و جان را سوی او آهنگ نیست،
عطار،
مرغ را پر می برد تا آشیان
پرّ مردم همت است ای مردمان،
مولوی،
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا بسوی دانه و دام،
سعدی،
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد؟
ابن یمین،
ای خسرو خسرونشان کردی جهان را آنچنان
کز آمنی باز آشیان سازد کبوتر مستقر،
ابن یمین،
اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی بکام دل باز آشیان باشد،
ابن یمین،
، لانۀ زنبور،
- منج آشیان، زنبورخانه،
، سوراخ مار:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان،
خفاف،
، لانۀ موش، طبقه، مرتبه، آشکوب، مجازاً، خانه:
چون خانه بیگانه آشیان شد
خو کرد در این بند زاولانه،
ناصرخسرو،
جنت آشیان و خلدآشیان تعبیری است که باحترام پیش از نام درگذشته آرند،
- مثل آشیان عقاب، سخت رفیع (خانه و جز آن)
لغت نامه دهخدا
(اُشْ)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است) ، و از جنوب به رشته ارتفاعات بیدکان (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با بخش بروجن است) ، و از خاور به دهستان سمیرم پایین شهرستان شهرضا، و از باختر به دهستان آیدغمش بخش فلاورجان محدود است. وضع طبیعی: در این دهستان دو رشتۀ ارتفاع در جهت خاور به باختر کشیده شده است:1- رشتۀ ارتفاع شمالی که عبارت از کوه قلعه بزی و کوه دیزی است. 2- رشتۀ ارتفاع جنوبی کوه بیدکان و کوه کلاه سیاه که تنگ بیدکان در انتهای خاوری کوه بیدکان و گردنۀ انجیره در انتهای باختری کوه کلاه سیاه واقع شده اند و قرای این دهستان در جلگه ای در میان این دو رشته ارتفاع قرار گرفته اند که بفاصله 12 هزار گزبموازات هم واقع شده اند. رود خانه زاینده رود در جهت خاور به باختر در وسط این دهستان جاریست. هوای دهستان بواسطۀ رود خانه زاینده رود و اشجار بسیار معتدل و سالم است و آب قرای آن از زاینده رود و چاهها تأمین می شود. محصول عمده آن عبارتست از: غلات، حبوبات، پنبه، و جزئی تریاک. شغل عمده اهالی زراعت و گله داریست. و صنایع دستی محلی کرباس، قالی و جاجیم بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان از قسمت شمال باختری این دهستان میگذرد و به بیشتر قرای این دهستان در تابستان میتوان اتومبیل برد. این دهستان از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می یابد و جمعیت آن 47789 تن است. زبان اهالی فارسی و مذهب آنان شیعۀ اثناعشری است. قرای مهم دهستان عبارتند از: مبارکه، ور نامخواست، چم گردان، ریز، دیزی، سده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ)
دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، انگور. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه بافی. راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعۀ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
آمدن نزد کسی. اتیان. (از قطر المحیط) (المنجد) ، غشیان زنی، گائیدن و به مجامعت فروگرفتن او را. (از منتهی الارب). جماع کردن. (غیاث اللغات). کنایه از جماع است چنانکه غشیان به معنی آمدن نیز خود کنایه است. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَ رَ / دَ رِ)
غشیان با تازیانه، زدن با آن. (از اقرب الموارد). به تازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غشیان به کسی، آمدن نزدیک وی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). یا از فوق آمدن کسی را. (منتهی الارب). آمدن (مصادر زوزنی) ، غشیان با زن، مجامعت کردن. (دهار) (مصادر زوزنی). جماع کردن با زن. (از قطر المحیط) ، بیهوش شدن. (غیاث اللغات). بیهوشی. بیخودی. غشی . رجوع به غشی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
تاسا. (منتهی الارب). غشی که به انسان روی آورد. (از اقرب الموارد). تاسه. رجوع به غشی و تاسه شود
لغت نامه دهخدا
خون سیاوشان، (منتهی الارب)، نام دارویی که آنرا خون سیاوشان و بعربی دم الاخوین خوانند، (از برهان) (از ناظم الاطباء)، دم الاخوین، (بحر الجواهر)، صمغ سقطری، خون سیاوشان، و عامۀاندلس نام شیان را به حی العالم کبیر دهند، دم التنین، دم الثعبان، ایدع، (یادداشت مؤلف)، درختی است از تیره سوسنی ها که مخصوص نواحی زنگبار و بمبئی و دیگر نواحی گرم هندوستان و هندوچین است، از این درخت صمغ قرمزرنگ به دست می آورند که دارای اثر قابض و مقوی است و جهت تهیۀ خمیردندانهای طبی و مشمع طبی و رنگ کردن ورنی ها بکار میرود، صمغ قرمز این درخت را خون سیاوشان نیز خوانند و آنرا بنام درخت خون سیاوشان نیز نامند، دراسنا، شیانه، شیان مغربی، خونشاوشان، خون سیاوش مغربی، دم الاخوین، دم الثعبان، قاظر، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به مفردات ابن البیطار ج 3 ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشیان
تصویر فشیان
بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشیان
تصویر غشیان
گادن، به گای گرفتن بیهوش شدن، زدن به تازیانه، نزدیک آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شویان
تصویر شویان
شوینده، در حال شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشیان
تصویر آشیان
خانه مرغ، لانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیان
تصویر شیان
جزاء، پاداش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیان
تصویر شیان
جبران
فرهنگ واژه فارسی سره
آشیانه، لانه، کلبه، کومه، خانه، ماوا، مسکن، آموت
فرهنگ واژه مترادف متضاد