جدول جو
جدول جو

معنی وشوق - جستجوی لغت در جدول جو

وشوق(وَ)
قسمی از دوخت زردوزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوق
تصویر وثوق
(پسرانه)
اعتماد، اطمینان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
آرزومند کننده، به شوق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
اظهار اشتیاق کردن، شوق شدید ظاهر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد، اطمینان
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
ثقه. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث) :
به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).
چون به وثوق ازدگران گوی برد
شاه خزینه به درونش سپرد.
نظامی.
، پایداری. (ناظم الاطباء). استواری. (غیاث اللغات) (تاج اللغات) (ناظم الاطباء) ، باور. (ناظم الاطباء).
- وثوق داشتن، باور داشتن و اعتماد داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرزومند شدن و آرزومندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). آرزومندی نمودن. (زوزنی) (از غیاث اللغات). ظاهر کردن شوق را و بتکلف آرزومندی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزومندی نمودن و ظاهر کردن شوق را بتکلف. (آنندراج). بتکلف اظهار شوق کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بسیار عشق کننده و صاحب عشق. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آزمند گشن از خر ماده و اسب ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن اسب که گشن خواهد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فَقْوْ)
نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء، ای دنا منه، در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب) ، آرام یافتن و انس گرفتن به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ شدن شکم کسی یا روان گردیدن شکم کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس) ، باریدن باران، تیز گشتن شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَوْ وَ)
به آرزو درآورده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وبق. موبق. هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وبق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَوْ وِ)
به آرزو درآورنده کسی را. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب). آنکه به آرزو و شوق آورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به آرزو آورده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شائق. (آنندراج) (غیاث) :
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماندآنگه نه مشوق.
مولوی.
، عاشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه ادویۀ رقیق (که) در بینی اندازند. (غیاث اللغات). داروی بینی که در بینی ریزند یا ببویند آن را تا از حرارت و بویش عطسه برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داروی در بینی ریختنی و داروئی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد). اجسام رطبه که به واسطۀ هوا به بینی کشیده شود، و هرچه را که به دم به بینی درکشنداز بخار یا بوی. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). کل ما استعمل ناشقا کالفلفل لتعطیس و الشب لقطعالرم. (ضریر انطاکی). آنچه به بینی درکشند از دوای کوفته یا مایع یا بخار و دود. (یادداشت مؤلف)، کنایه از وساوس شیطانی است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وشیقه. گوشت به درازا بریدۀ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت یخنی که به سفر برند. (مهذب الاسماء). ج، وشائق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
شایقتر. ج، شوق. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ وی ی)
منسوب است به وشی، و آن نگار جامه است و پرند شمشیر. (منتهی الارب). جامۀ نگارین. (ناظم الاطباء). نشان شده و علامت گذاشته شده و نقش شده و نشان دار. (ناظم الاطباء). منسوب است به شیه که در نسبت واو اصلی برمیگردد و آن فاءالفعل است و شین به حالت مفتوح واگذارده میشود، این است قول سیبویه، ولی اخفش شین را ساکن میگرداند. (از اقرب الموارد). شیه هر رنگی است که مخالف رنگی اصلی چیزی از قبیل اسب و غیره بوده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، سکنۀ آن 107 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشوش
تصویر وشوش
چست فرز
فرهنگ لغت هوشیار
واشوقا: چشم محمد با نمت و اشوق گفته در غمت زآن طره اندر همت ای سرار سلنا بیا، (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
اعتماد
فرهنگ لغت هوشیار
داروی بوییدنی دارویی که در بینی کشند یا ببویند توضیح فرق میان سعوط و نشوق در این است که سعوط چکاندن دواست در بینی و نشوق استنشاق دوا
فرهنگ لغت هوشیار
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
شورمندی، آرزومند شدن، آرزومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوق
تصویر اشوق
با شوق وذوق تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوق
تصویر وثوق
((وُ))
اطمینان داشتن به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشاق
تصویر وشاق
((وُ))
خدمتکار، غلامی که هنوز صورتش مو درنیاورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وِّ))
تشویق کننده، بر سرشوق آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشوق
تصویر تشوق
((تَ شَ وُّ))
آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشوق
تصویر اشوق
((اَ وَ))
شایسته تر، آرزومندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وَّ))
به شوق آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
امید ده، برانگیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره