آرزومند شدن و آرزومندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). آرزومندی نمودن. (زوزنی) (از غیاث اللغات). ظاهر کردن شوق را و بتکلف آرزومندی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزومندی نمودن و ظاهر کردن شوق را بتکلف. (آنندراج). بتکلف اظهار شوق کردن. (از اقرب الموارد)
آرزومند شدن و آرزومندی نمودن. (تاج المصادر بیهقی). آرزومندی نمودن. (زوزنی) (از غیاث اللغات). ظاهر کردن شوق را و بتکلف آرزومندی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزومندی نمودن و ظاهر کردن شوق را بتکلف. (آنندراج). بتکلف اظهار شوق کردن. (از اقرب الموارد)
نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء، ای دنا منه، در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب) ، آرام یافتن و انس گرفتن به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ شدن شکم کسی یا روان گردیدن شکم کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس) ، باریدن باران، تیز گشتن شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء، ای دنا منه، در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب) ، آرام یافتن و انس گرفتن به کسی یا چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ شدن شکم کسی یا روان گردیدن شکم کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد از قاموس) ، باریدن باران، تیز گشتن شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
آنچه ادویۀ رقیق (که) در بینی اندازند. (غیاث اللغات). داروی بینی که در بینی ریزند یا ببویند آن را تا از حرارت و بویش عطسه برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داروی در بینی ریختنی و داروئی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد). اجسام رطبه که به واسطۀ هوا به بینی کشیده شود، و هرچه را که به دم به بینی درکشنداز بخار یا بوی. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). کل ما استعمل ناشقا کالفلفل لتعطیس و الشب لقطعالرم. (ضریر انطاکی). آنچه به بینی درکشند از دوای کوفته یا مایع یا بخار و دود. (یادداشت مؤلف)، کنایه از وساوس شیطانی است. (از معجم متن اللغه)
آنچه ادویۀ رقیق (که) در بینی اندازند. (غیاث اللغات). داروی بینی که در بینی ریزند یا ببویند آن را تا از حرارت و بویش عطسه برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داروی در بینی ریختنی و داروئی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد). اجسام رطبه که به واسطۀ هوا به بینی کشیده شود، و هرچه را که به دم به بینی درکشنداز بخار یا بوی. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). کل ما استعمل ناشقا کالفلفل لتعطیس و الشب لقطعالرم. (ضریر انطاکی). آنچه به بینی درکشند از دوای کوفته یا مایع یا بخار و دود. (یادداشت مؤلف)، کنایه از وساوس شیطانی است. (از معجم متن اللغه)
وشیقه. گوشت به درازا بریدۀ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت یخنی که به سفر برند. (مهذب الاسماء). ج، وشائق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
وشیقه. گوشت به درازا بریدۀ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوشت یخنی که به سفر برند. (مهذب الاسماء). ج، وشائق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
منسوب است به وشی، و آن نگار جامه است و پرند شمشیر. (منتهی الارب). جامۀ نگارین. (ناظم الاطباء). نشان شده و علامت گذاشته شده و نقش شده و نشان دار. (ناظم الاطباء). منسوب است به شیه که در نسبت واو اصلی برمیگردد و آن فاءالفعل است و شین به حالت مفتوح واگذارده میشود، این است قول سیبویه، ولی اخفش شین را ساکن میگرداند. (از اقرب الموارد). شیه هر رنگی است که مخالف رنگی اصلی چیزی از قبیل اسب و غیره بوده باشد. (اقرب الموارد)
منسوب است به وشی، و آن نگار جامه است و پرند شمشیر. (منتهی الارب). جامۀ نگارین. (ناظم الاطباء). نشان شده و علامت گذاشته شده و نقش شده و نشان دار. (ناظم الاطباء). منسوب است به شیه که در نسبت واو اصلی برمیگردد و آن فاءالفعل است و شین به حالت مفتوح واگذارده میشود، این است قول سیبویه، ولی اخفش شین را ساکن میگرداند. (از اقرب الموارد). شیه هر رنگی است که مخالف رنگی اصلی چیزی از قبیل اسب و غیره بوده باشد. (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، سکنۀ آن 107 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، سکنۀ آن 107 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی