شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشنا، شناو، آشناه، شنار، سباحت، شناه، اشناه، آشناب، اشنه برای مثال زمین را خون چنان غرقاب می کرد / که ماهی در زمین اشناب می کرد (عطار- مجمع الفرس - اشناب)
شِنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشِنا، شِناو، آشناه، شِنار، سِباحَت، شِناه، اِشناه، آشناب، اَشنَه برای مِثال زمین را خون چنان غرقاب می کرد / که ماهی در زمین اشناب می کرد (عطار- مجمع الفرس - اشناب)
مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری. (رشیدی). شنا و شناوری. (برهان) (هفت قلزم). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده) که مخفف آشنای آب است. (فرهنگ نظام). آشنا. (سروری). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون چنان غرقاب میکرد که ماهی زمین اشناب میکرد. عطار (از رشیدی) (از فرهنگ ضیاء). دو استاد سپاهانی به اشناب برون بردند جان از دست غرقاب. عطار (از شعوری) (از فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشنا و اشناو و اشناه و شنا شود، اشنان قربه، کهنه گردیدن مشک. (منتهی الارب). کهنه و خشک شدن آن. (از المنجد)
مرادف اشنا و اشناه و اشناو بمعنی شناوری. (رشیدی). شنا و شناوری. (برهان) (هفت قلزم). شناگر و آب ورز.... مخفف آشناب (با الف ممدوده) که مخفف آشنای آب است. (فرهنگ نظام). آشنا. (سروری). شنا. (شعوری ج 1 ص 134) : زمین را خون چنان غرقاب میکرد که ماهی زمین اشناب میکرد. عطار (از رشیدی) (از فرهنگ ضیاء). دو استاد سپاهانی به اشناب برون بردند جان از دست غرقاب. عطار (از شعوری) (از فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشنا و اشناو و اشناه و شنا شود، اشنان قربه، کهنه گردیدن مشک. (منتهی الارب). کهنه و خشک شدن آن. (از المنجد)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. آب آن از شاهرود وکشرود. سکنۀ آن 225 تن. محصول آنجا غلات و سیب زمینی و لوبیا و یونجه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. آب آن از شاهرود وکشرود. سکنۀ آن 225 تن. محصول آنجا غلات و سیب زمینی و لوبیا و یونجه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)