- وشق
- پستانداری از خانوادۀ گربه با پوست نرم و سیاه، رودک
معنی وشق - جستجوی لغت در جدول جو
- وشق
- ترکی رودک جانوری از تیره سیاهگوش واژه وشق در تازی نیز آمده یکی ازگونه های سیاه گوش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خانه میانگین سراچه
پارسی تازی گشته کوشک
رودک نیفه رودک پوستین پوستین وشق: (وشق نیفه هایی چوبرگ بهار بنفشه بر او ریخته صدهزار) (گنجینه گنجوی)
دشوارتر
با چوبدست زدن، تیز نگریستن، باز ماند
خواستاری، شور، شادی
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
برگ، برگه
تیر انداختن
رغبت، آرزومندی، خواهانی، بی تاب
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم)
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ، هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک مثلاً ورق آلومینیوم،
هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
مقدار وزن بار شتر، اندازۀ شصت صاع
برانگیختن به عشق و محبت، میل و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالک برای وصول
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
آنچه دانش آموزان برای یادگیری بیشتر می نویسند، مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری، تمرین، تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
آلوده، آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
نقش و نگار جامه، جامۀ نقش و نگاردار، پرند، جوهر شمشیر، دیبا و اطلس، پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین، برای مثال درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی (فرخی - ۴۰۳)
تیرانداختن، با تیر زدن، تند و تیز به کسی نگریستن، با زبان طعنه زدن
صوت قلم، بانگ قلم هنگام نوشتن
صوت قلم، بانگ قلم هنگام نوشتن
تعلق قلب به کسی، چسبیدن
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
تمرین، نوشتن
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
بارشتر: (چه بود که تو ما را چند وسق خرما باوام دهی ک)، بارکشتی، واحدی معادل شصت (60) صاع، جمع اوساق وسوق
نگار جامه، جامه نگارین نگارینه نقش و رنگار پارچه از هر رنگ، جوهر شمشیر
آلوده
داغ خجک (خال) بلدرچین کرک: (درجنب علو همتت چرخ ماننده وشم بیش چرغ است) (ابوسلیک)
آب کم تراو تراب، اشک کم، اشک بسیار از واژگان دو پهلو، ترس
شکوفه گیاه