جدول جو
جدول جو

معنی وسیقه - جستجوی لغت در جدول جو

وسیقه(وَ قَ)
گلۀ شتران هم سفر، و این در شتر مانند رفقه است در انسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فاذا سرقت طردت معاً، مأخوذ من قولهم: وسق الابل، اذا طرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اشتر که دزدان برانند. (مهذب الاسماء). ج، وسائق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وسیقه
گله شتر، شتر آبستن
تصویری از وسیقه
تصویر وسیقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
(دخترانه)
مؤنث وسیم، دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
سبب، دستاویز، آنچه به واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می کنند، کنایه از واسطه، میانجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
مالی که متهم برای آزادی خود نزد دادگاه به رهن می گذارد، عهد، پیمان، مالی که در برابر دریافت وام نزد وام دهنده می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
شراب هیچکارۀ بسیارآب. (منتهی الارب). شراب بی مزۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء). شراب ردی ٔ و بسیارآب، وآن را عسق نیز ضبط کرده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
دهی جزو دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 177 تن. آب آن از رود خانه کرج و محصول آن غلات، بنشن، باغات قلمستان و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ قَ)
ستور که دشمن آنرا به غارت رانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستور و جزو آن که در پس آن صائد پنهان شود جهت قدرت یافتن بر صید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ طَ)
مؤنث وسیط. (فرهنگ فارسی معین) رجوع به وسیط شود، آبی که بر گل و لای غالب باشد. گویند: صار الماء وسیطه، ای غلب علی الطین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ / لِ)
دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین) ، واسطۀ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا).
- وسیله جستن، واسطه جستن در کار.
- وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء).
- وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء).
- وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء).
- وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء).
- وسیله شدن، سبب شدن. واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن.
- وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن:
وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد
مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ.
واله هروی.
، نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب) ، راه، سامان، چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزدیک پادشاه، کمک و استعانت، بهانه، علاقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
مؤنث وسیم. زن جمیل نیکوروی. ج، وسام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسیم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
شجره وریقه، درخت بسیاربرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
وشیق. گوشت به درازا بریدۀ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وشائق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و در حدیث است: انه اتی بوشیقه یابسه من لحم صید فقال انی حرام ای محرم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
طعامی است که از مسکه و آرد یا آرد و شیر و روغن سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آرد شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسیق
تصویر وسیق
راندن، باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیطه
تصویر وسیطه
وسیطه در فارسی مونث وسیط آب روی گل مونث وسیط، جمع وسائط (وسایط)
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیمه
تصویر وسیمه
وسیمه در فارسی مونث وسیم زیبا روی مونث وسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
عهد نامه، گروگان، گرو، نامه خرید و فروخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیقه
تصویر عسیقه
می پرآب می هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
((وَ لِ))
سبب، دستآویز، جمع وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
((وَ قَ))
مؤنث وثیق، عهدنامه، گرویی، جمع وثائق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثیقه
تصویر وثیقه
پشتوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وسیله
تصویر وسیله
ابزار، دستاویز، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تضمین، رهن، رهینه، ضمانت، گروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رانش زمین، وسیه
فرهنگ گویش مازندرانی